تجربه نزدیک به مرگ غیر ایرانی

 

تجربه نزیک به مرگ فرانسیس بیوفرت

دکتر ولاستون عزیز، داستان زیر را که هنگام غرق‌شدن من رخ داد طبق خواستة شما بازگو می‌کنم. برخلاف نظر شما، مشاهداتی که در تجربه‌ام داشته‌ام را خیلی نادر نمی‌دانم، چون‌که جزئیات تجربه‌های دو یا سه نفری را شنیده‌ام که درست مانند من از یک موقعیت مشابه نجات پیدا کرده بودند و هیجانات و مشاهدات ما خیلی به هم شبیه بود، البته در برخی موارد هم متفاوت داشت.

سال‌ها پیش که خدمة جوانی در یکی از کشتی‌های سلطنتی در بندر پورتماث بودم، بعد از پاروزدن در قایقی کوچک سعی کردم که کنارة آن قایق را به یکی از دریچه‌های حلقه‌ای کشتی ببندم. با خونسردی احمقآن‌های به روی یکی از دیواره‌های لبة کشتی پا گذاشتم که باعث شد قایق واژگون شود و من به آب بیفتم. من شناکردن بلد نبودم به همین دلیل شروع کردم به تقلّاکردن برای اینکه لبة قایق و یا پارو را بگیرم. دیده‌بان کشتی متوجه این اتفاق نشد. وقتی که با چند موج به عقب کشتی فرستاده شدم مردی در دکل جلوی کشتی مرا دید و متوجه دست و پا زدن من شد و زنگ خطر را به‌صدا درآورد. ستوان‌یکم فوری و با شجاعت تمام به آب پرید. بعد از او نجّار هم این کار کرد و توپچی با عجله بر قایقی سوار شد و به‌دنبال آن‌ها پارو زد.

تلاش من برای زنده‌ماندن بی‌نتیجه ماند. آب زیادی خورده بودم. خیلی زود خسته شدم و به زیر آب رفتم. تمام امیدم را از دست داده بودم و تقلّاهای من برای زنده‌ماندن بی‌ثمر بود. بعد احساس کردم که غرق شده‌ام.

فردی که درحال غرق‌شدن است، در این وضعیت دشوار و آشفته، به هر کاهی روی آب هم دست دراز می‌کند تا آن را بگیرد و نجات یابد… بااین‌حال بعد از غرق‌شدنم حقایق و رویدادهایی را مشاهده کردم که همة آن‌ها در ذهن من آن‌قدر تازه هستند که گویی دیروز اتفاق افتاده‌اند.

از لحظه‌ای که تمام تلاش و تقلّاهای من متوقف شد، احساس آرامش و آسودگی خیالِ بی‌نظیری جایگزین حس ترس و آشفتگی من شد.  شاید بتوان گفت که بی‌تفاوت شدم، چراکه غرق‌شدن، در آن حالت، دیگر به‌نظر من بد نبود و دیگر به نجات‌پیداکردن فکر نمی‌کردم و دیگر درد جسمانی هم نداشتم. از طرف دیگر احساسات و هیجانات من تاحدی مطلوب بودند. احساسی شبیه به احساس کرختی خواب ناشی از خستگی داشتم. حواس من از کار افتاده بود ولی ذهنم همچنان بیدار بود و حتی به‌نظر می‌رسید که فعالیت‌های ذهنم تقویت شده است. این فعالیت‌ها آن‌قدر زیاد بود که نمی‌توان شرح داد. افکار، در آن حالت، پشت سر هم می‌آمدند طوری‌که توصیف آن غیرممکن است و برای افرادی که آن را تجربه نکرده باشند تصور آن نیز غیرممکن است. جریان افکاری که حتی امروز هم تا حد زیادی  می‌توانم به خاطر آورم. سختی و رنجشی که به دنبال تجربه‌ام آمد، تقلّای آن افراد (همان دو نفری که برای نجاتم به آب پریدند)، تأثیری که شرح این رویداد روی پدر مهربانم می‌گذارد و شیوة بیان این [رویداد] برای افراد خانواده و هزاران چیز دیگر که به خانواده مربوط می‌شود اولین بازتاب‌های افکاری بودند که منعکس می‌شدند. من همة جوش‌وخروش و خطرپذیری پسرانة خود را ازدست داده بودم.

وقتی به گذشته باز می‌گردم و تجربه مرور زندگی ام را به یاد می آورم متوجه می شوم که همه حوادث زندگی‌ام مانند نوری گذرا در خاطر من به‌صورت معکوس عبور کرد. اما در اینجا به‌طور خلاصه به آن اشاره می کنم، درحالی‌که این تصویر سرشار از دقایق و رویدادهای فرعی است. گویی همة زندگی من به‌طور وسیع در برابر من گشوده شده بود. هر رفتار و عمل کوچک من در زندگی با فهمی از خوبی یا بدی یا پژواکی از عواقب آن عمل همراه بود. رویدادهای پیش‌پاافتاده و کوچک که مدت‌ها فراموش شده بودند به تخیل من راه پیدا کرده بودند، گویی به‌تازگی حادث شده بودند. بسیاری از آن‌ها نشان‌دهندة قدرت نامحدود حافظه‌اند، حافظه‌ای که می‌تواند در دنیایی دیگر بیدار شود. شاید این تاحدی متضمن این مطلب باشد که مرگ تنها تغییر یا اصلاحِ بودن ماست. مرگ و زندگی پس از مرگ حضوری است که در آن وقفه‌ای ایجاد نمی‌‌شود. بااین‌حال شاید تنها یک رویداد در این میان به‌شدت چشمگیر باشد و آن افکار ایده‌های بی‌شماری بودند که در گذشته در ذهن من خطور می‌کردند… .

نمی‌توانم مدت‌زمانی که با این افکار و ایده ها مشغول بودم را با دقت تعیین کنم. اما یقیناً دو دقیقه از لحظة خفگی تا زمانی که داخل آب رانده شدم گذشته بود. فشار موج، قایق را به‌طور ناگهانی به سمت کشتی دیگری کشانده بود. در آنجا من با خم‌کردن سرم سعی در تخلیه‌کردن آب از شش هایم کردم. سپس دچار جراحت و بی‌تابی شدم و پس از آن غرق شدم. اما غرق‌شدن من واقعاً خیلی کوتاه بود و افراد حاضر در صحنه می‌گفتند که به سرعت به زندگی بازگشته‌ام. هنگام بازگشت به زندگی، احساسات من درست برعکس چیزی بود که در بالا شرح دادم. افکار و احساسات بسیار گیج‌کننده-به‌جای ایده‌های روشن و واضح که در تجربه به ذهن من خطور کرده بود- ذهن مرا اشغال کرده بود. تنشی ناگزیر و کابوس‌های همیشگی را تجربه می کردم که به همة حواس من فشار می‌آوردند و از تشکیل افکار واضح و روشن ممانعت می‌کردند. به‌سختی متقاعد شدم که واقعاً زنده‌ام. به جای رهایی کامل از دردهای جسمانی در هنگام غرق‌شدن، دردی در همه بدنم عذابم می‌داد و چون در چند جای بدنم زخمی شده بودم باید تحت عمل جراحی سختی قرار می‌گرفتم. بااین‌حال رنج من بسیار فراتر از این بود.

منبع:

کتاب مرگ پایان هشیاری نیست (روایت‌هایی از تجربة ‌نزدیک به مرگ افرادی که به‌علت غرق‌شدن در آستانة مرگ قرار گرفته اند)

نوشته:

دکتر جَنیس هُلدن

(تجربه کننده و محقق تجارب نزدیک به مرگ)

دکتر اِستاتیس اورامیدیس

(محقق تجارب نزدیک به مرگ)

ترجمه:

علی‌نقی قاسمیان‌نژادجهرمی

مهناز وکیلی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *