دینپژوهی در تجارب نزدیک به مرگ: پیامدها، ضرورتها، آسیبشناسی
دینپژوهی در تجارب نزدیک به مرگ
علی ایمانینسب
کارشناسی ارشد کلام امامیه
مقدمه:
تجارب نزدیک به مرگ را میتوان از جنبههای گوناگون زیستشناختی، روانشناختی، جامعهشناختی، پزشکی، عرفانی و معنوی، اخلاقی، فلسفی، دینپژوهی، کلامی، و… بررسی کرد. گزاف نگفتهایم اگر مهمترین بُعد تجارب نزدیک به مرگ را ابعاد عرفانی، فلسفی، و دینی آن معرفی کنیم. فراواناند موضوعاتی که قرنها پیش در ادیان الهی مطرح شده است و در گزارشهای تجارب نزدیک به مرگ نیز مطرح شدهاند؛ موضوعاتی دربارۀ خدا، جهانهای غیرمادی، فرشتگان، مشاهدۀ تأثیر اعمال،… . پس ضروری است که دربارۀ پیامدهای دینی تجارب نزدیک به مرگ و ضرورت پژوهش دراینباره و برخی آسیبهای پیشروی محققان در این زمینه به برخی نکات اشاره کنیم.
پیامد مثبت مطالعه در زمینۀ تجارب نزدیک به مرگ در گرایش به دین
از نگاه خداناباوران، یافتههای علمی جدید بشری، خصوصاً در علوم تجربی، نافی وجود خداوند و حیات پس از مرگ است، یا دستکم توان اثبات این امور را ندارد؛ ازاینرو از نگاه آنان، میان علم و دین یا رابطۀ تناقض یا تباین برقرار است. متأسفانه چنین دیدگاه مادیگرایانهای فضای علمی غرب را درنوردیده و ذهنیت بسیاری از دانشمندان غربی را با ناتورالیسم (طبیعتگرایی) عجین کرده است؛ این در حالی است که یافتههای جدید علمی نهتنها با وجود خداوند یا وجود حیات واپسین منافات ندارد، بلکه تأییدکنندۀ آن است. در این میان، یافتههای جدید علمی دربارۀ تجارب نزدیک به مرگ سهم بزرگی در اثبات حیات واپسین و بُعد غیرمادی انسان دارد و توانسته ذهنیت برخی از دانشمندان غربی را بهکلی متحول کند، و این تصور را که مذهب پدیدهای خرافی است که از اجدادِ هزاران سال پیش ما به ارث رسیده از ذهن آنان خارج کند؛ تا آنجا که برخی از آنان اکنون از ضرورت تعالیم دینی و واقعی بودن آن و آشتی علم و دین سخن میگویند؛ برای مثال:
دکتر ملوین مورس، متخصص اطفال و نویسندۀ کتاب بچهها در آغوش نور، مینویسد:
«نهتنها در دویست سال گذشته (و عمدتاً در تمدن غرب)، مسئلۀ زندگی پس از مرگ، بهدلیل اینکه موضوعی غیر علمی به شما میآمده، کنارگذاشته شده است، بلکه علمْ مذهب ما شده است… چگونه است که ما دانش پیشینیان را به فراموشی سپردهایم؟ چه شده است که بسیاری از پزشکان چشمهایشان را بستهاند و گوشهایشان را گرفتهاند؟… این روزها پرداخت به مسئلۀ تجربههای نزدیک به مرگ یعنی به خطر انداختن حرفه و اعتبار. آن تعداد کمی که این کار را میکنند چنین خطری را به جان میخرند. چرا؟ ازنظر من پاسخ ساده است: اندیئیها راهی برای پیوند زدن علم و اعتقاد به وجود روح است… . من فکر میکنم همین که بتوانیم تجارب نزدیک به مرگ را درک کنیم، اولین قدم را برای ازبین بردن شکاف بین علم و مذهب برداشتهایم. شکافی که تقریباً سیصد سال پیش با اسحاق نیوتن شروع شد. آموزش به پزشکان، پرستاران و خودمان دربارۀ آنچه که مردم در ساعات آخر تجربه میکنند، تعصبات مرا دربارۀ تردیدی که نسبت علم و پزشکی و زندگی داریم از بین میبرد.» (1)
دکتر جفری لانگ، متخصص درمان بیماریهای سرطانی و مؤلف کتاب شواهد تجربی حیات پس از مرگ، میگوید:
«من همزمان که یک شخصیت علمی هستم یک معتقد به وجود حیات پس از مرگ نیز میباشم. درحالحاضر میتوان گفت در بیشتر مباحث و موضوعاتی که در رشتۀ پزشکی آموختهام تجدیدنظر کردهام … . من فکر میکنم ما هم اکنون ترکیب جالبی از مذهب و علم را داریم. پژوهش ما روی تجارب نزدیک به مرگ مستقیماً به ما یادآور میشود که مذهب درطول هزارههای گذشته چه چیزهایی به ما گفته است. مذهب مشخصاً به ما گفته است که حیاتِ پس از مرگ وجود دارد و کلّ جهان دارای هدف مشخصی است. درواقع، پژوهش علمی ما مهر تأییدی برای همۀ چیزهایی است که مذهب سالهاست به ما گفته است. کتاب ما [شواهد تجربی حیات پس از مرگ] * گام بزرگی در نزدیک کردن علم و مذهب به یکدیگر است.» (2)و(3)
دکتر ایبن الکساندر، جراح مغز و اعصاب که خود نیز تجربهکنندۀ نزدیک به مرگ است، در کتاب دورنمای بهشت برین، مینویسد:
«من در مقام یک پزشک که دوران زیادی را در مؤسسات پزشکی برجسته و معتبری مانند هاروارد و دوک گذرانده بودم، بهترین نمونۀ یک فرد منکر ولی همدرد بهشمار میآمدم. من کسی بودم که اگر از تجربۀ نزدیک به مرگ خودتان یا ملاقاتی که با عمۀ درگذشتهتان داشتهاید، با من صحبت میکردید، نگاهتان میکردم و با لحنی دلسوزانه ولی قاطع میگفتم این حرفها وهم و خیال است… [اما اکنون] من یک پزشک هستم که تجربۀ نزدیک به مرگ داشتهام. یعنی عضو پَروپاقرص «علم متعصب» با تجربۀ نزدیک به مرگی که سبب شد باورهایم از این رو به آن رو شوند. این تغییر باورها سبب نشد که من از جبهۀ ”علم متعصب“ به جبهۀ ”مذهب متعصب“ ملحق شوم؛ بلکه به جبهۀ سومی پیوستم که معتقد است هم علم و هم مذهب مطالب آموختنی زیادی برای ما دارند.» (3)
اینکه تجارب نزدیک به مرگ چنین قابلیتی داشته که نگرش مثبتی دربارۀ دین، در ذهنیت دانشمند غربی ایجاد کند، نشانهای است بر اینکه این تجارب ظرفیت وسیعی در دینپژوهی دارد.
ضرورت مطالعات دینی در زمینۀ تجارب نزدیک به مرگ
محققان دلایل محکمهپسند متعددی بر اعتبار تجارب نزدیک به مرگ و واقعنمایی آن ذکر کردهاند که ذکر آنها از چارچوب این نوشتار نوشتار بیرون است؛** اما این دلایل، میتواند انگیزۀ مطالعه و تحقیق در زمینۀ دین ازمنظر تجارب نزدیک به مرگ را برای گروههای متعددی ایجاد کند؛ ازجمله برای فیلسوفان دین و دینپژوهان، متکلمان، عرفانپژوهان، روانشناسان معناگرا، مبلغان و خطیبان مذهبی، دینداران.
برای فیلسوفان دین که غالباً علاقهمندند از منظر بیرونی و نه درونی به دین نگاه کنند، تحقیق درزمینۀ تجارب نزدیک به مرگ میتواند مهم باشد؛ زیرا چنین تجاربی را افراد مختلفی در سراسر جهان با گرایشهای دینی و مذهبی بسیار متنوع گزارش کردهاند، و در بسیاری از موارد، در غیر از چارچوبهای دینی رایج، تجربۀ خویش را بیان کردهاند، و این زمینۀ مناسبی برای مطالعات بروندینی فراهم میکند تا فیلسوفان دین بررسی کنند دین ازمنظر تجارب نزدیک به مرگ، چه جایگاهی دارد: آیا دین، در این تجارب، پدیدهای ممدوح معرفی میشود، یا خیر؟ مسائل الهیاتی، جهانشناختی، اخلاقی، حقوقی،… که دین دربارۀ آنها سخن گفته ازمنظر تجارب نزدیک به مرگ چگونهاند؟ آیا از منظر تجارب نزدیک به مرگ، پایبندی به شریعت و آداب و مناسک دین خاصی ضرورت دارد؟ و … .
متکلمان هر دین که عهدهدار دفاع از جنبههای عقیدتی دین هستند، نیز ممکن است در تجارب نزدیک به مرگ عناصری را بیابند که دین مدنظرشان را تأیید کند و درنتیجه برای اثبات عقاید دینی خود از آن استفاده کنند. برای مثال، متکلم مسلمان یا مسیحی یا یهودی، میتواند برای اثبات باورهای توحیدی و معاد از تجارب نزدیک به مرگ بهرۀ وافری ببرد.
عرفانپژوهان نیز ممکن است در تجارب نزدیک به مرگ عناصری را بیابند که طبق برداشتشان، تأییدکنندۀ سخنان برخی عارفان و مکاشفات عرفانی آنان باشد.
دیندارانی هم که تجارب نزدیک به مرگ را معتبر میدانند نیز با مطالعۀ تجارب نزدیک به مرگ میتوانند در بهبود اخلاق خود کوشا باشند یا برخی باورهای دینی خود را تقویت کنند (مانند معادباوری)، یا با کمک تجارب نزدیک به مرگ درک عمیقتر و معناگرایانهتری از آموزههای دین خود داشته باشند
سایر گروههای نامبرده نیز هر یک بنا به اهداف خود میتوانند با مطالعه تجارب نزدیک به مرگ بهرههای فراوانی ببرند؛ پس ضروری است که پژوهشهای دینی را در زمینۀ تجارب نزدیک به مرگ جدی گرفت؛ زیرا از یکسو این تجارب مستقیماً با باورها و رفتارهای دینی مرتبطاند و از سوی دیگر دلایل متعددی بر اعتبار آنها اقامه شده است.
اما بهرغم اهمیتی که مطالعات دینپژوهانه در زمینۀ تجارب نزدیک به مرگ، برای این گروهها دارد، تا کنون آنطور که باید و شاید تحقیق و مطالعه در این زمینه جای خود را در مباحث تخصصی دینشناسی و عرفانی و فلسفی باز نکرده است؛ اما با گسترش رسانههای جمعی، تودۀ مردم بیش از گذشته دارند با تجارب نزدیک به مرگ آشنا میشوند که ناگریز تأثیرات مستقیمی در نگرش آنها به دین و مسائل عرفانی و فلسفی خواهد داشت؛ بنابراین گریزی نیست که مطالعات عمیق و دقیق دینپژوهانه در زمینۀ تجارب نزدیک به مرگ جدی گرفته شود و آسیبهای تحقیق در این زمینه تبیین شود؛ در غیر این صورت برداشتهای نادرست از این پدیده سؤالات و ابهامات زیادی را دربارۀ نسبت تجارب نزدیک به مرگ با دین ایجاد خواهد کرد و بر سرگردانی برخی از تودههای مردمی که با این تجارب آشنا میشود خواهد افزود.
آسیبشناسی « دینپژوهی در تجارب نزدیک به مرگ»: دین «ازمنظر تجربۀ نزدیک به مرگ» یا «تجربهکنندگان نزدیک به مرگ»؟!
بهرغم شباهتهای بسیار زیاد و مؤلفههای مشترک در گزارشهای تجارب نزدیک به مرگ، گاه در این گزارشها تناقضاتی در برخی موضوعات به چشم میخورد، یا گاه در آنها مطالبی بیان میشود که با تلقی برخی دینداران از دینشان همخوان نیست، و این امور منجر به بروز ابهاماتی در اعتبار تجارب نزدیک به مرگ میشود. بهنظر میرسد برای رفع این ابهامات، اولین گام این است که توجه کنیم که ما با واقعیت تجارب نزدیک به مرگ افراد دسترسی نداریم و دارایی ما در این حیطه فقط گزارشی است که تجربهکنندگان از تجربۀ خود در اختیار ما قرار میدهند؛ بنابراین خواهناخواه ممکن است در خلال گزارش تجارب نزدیک به مرگ، دیدگاههای شخصی تجربهکنندگان نزدیک به مرگ یا تفسیر شخصی آنان از واقعیتهایی که حین تجربه با آن مواجه شدهاند نیز وجود داشته باشد؛ پس در دینپژوهی در تجارب نزدیک به مرگ، باید بین «واقعیت تجربۀ نزدیک به مرگ» و «دیدگاه شخصی تجربهکنندگان و تفسیر آنها از واقعیت» مرزبندی کرد. برای روشنتر شدن موضوع، این مثال به ما میکند:
فرض کنیم که شخصی در مراسمی حاضر میشود که شامل برنامههای مختلفی، ازجمله سخنرانی است. بعد از اتمام این مراسم ما از او میخواهیم که گزارشی از این مراسم به ما نیز بدهد تا ما نیز از محتوای آن مراسم آگاه شویم. ممکن است در گزارش دادن این فرد سه حالت بهوجود بیاید: 1. آنچه را دیده و شنیده بیکموکاست بیان میکند؛ مثلاً عبارات سخنران را هنگام ایراد سخنرانی دقیقاً یادداشت کرده و عین عبارات او را به ما گزارش میدهد؛ 2. برداشت یا تفسیر شخصی خود را از آنچه دیده و شنیده بیان میکند؛ مثلاً عین عبارات سخنران را نمیگوید؛ اما درک کلی خود را از آنچه شنیده ابراز میکند. 3. دیدگاههای شخصی خود را دربارۀ اموری مرتبط با جلسه بیان میکند.
نظر به اینکه موضوع نوشتار ما، دین ازمنظر تجارب نزدیک به مرگ است، این سه حالت را در ارتباط با مقولۀ دین توضیح میدهیم.
- حالت اول به این صورت است که تجربهکننده حین تجربۀ نزدیک به مرگ، از طریق شهودات روشن و بدون ابهام، ادراکات خالص، احساسات شفاف، یا دریافت پیامهای صریح و بدون غموض، با واقعیاتی مواجه میشود که بهروشنی بر امری مرتبط با دین دلالت میکند؛ مانند اینکه در تجربهاش، بهروشنی بُعد روحانیِ متمایز از کالبد جسمانیاش را احساس میکند (که مهرتأیید بر وجود روح انسانی است که ادیان به آن تأکید کردهاند) یا اینکه جهان غیرمادی را مشاهده میکند (که عالم برزخ یا آخرت را تأیید میکند) یا موجودات فرامادی را بعینه مشاهده میکند (که مؤید وجود فرشتگان است که در ادیان از وجود آنها سخن بهمیان آمده)، یا اینکه بهصراحت پیامهایی دربارۀ دینی خاص یا کتابی مقدسی، یا حکمی از احکام شریعت ادیان دریافت میکند.
- حالت دوم به این صورت است که تجربهکننده حین تجربۀ خود از مشاهدات و احساسات و ادراکات و پیامهایی که دریافت کرده تفسیری دارد که آن را بیان میکند. برای مثال ممکن است از اینکه در تجربهاش با او با شفقت رفتار شده یا اینکه حین مرور اعمال زندگیاش موردقضاوت نگرفته است، چنین برداشت کند که خداوند هیچگاه او را مورد قضاوت قرار نخواهد داد.
- حالت سوم به این صورت است که تجربهکننده دربارۀ دین برمبنای ذهنیتها، پیشفرضها، عقاید، مطالعات، و تحقیقاتی که پیش از تجربه داشته است یا بعد از تجربه خواهد داشت، دیدگاه خود را مطرح کند.
روشن است که از میان این حالتها، حالت اول بهتر از هر حالتی منعکسکنندۀ واقعیتهایی است که در تجربۀ نزدیک به مرگ رخ داده است؛ و نیز روشن است که حالت سوم چنین قابلیتی ندارد؛ اما در حالت دوم باید با به کارگیری برخی روشها سعی کرد میزان انطباقپذیری تفسیر تجربهکننده را با واقعیت تجارب نزدیک به مرگ احراز کرد؛ البته هدف ما این نیست که تفسیر تجربهکنندگان را از واقعیتی که با آن مواجه شدهاند بیارزش قلمداد کنیم؛ بلکه فقط تأکید میکنیم که شاید این تفاسیر در همۀ موارد، با واقعیت منطبق نباشد؛ زیرا ممکن است تجربهکنندهای واقعیت را طوری تفسیر کند که اگر تجربهکنندۀ دیگری با همان واقعیت مواجه میشد، آن را به گونهای دیگر تفسیر میکرد؛ خصوصاً که شاهدیم این قبیل اختلاف تفاسیر در گزارشهای تجربهکنندگان کم گزارش نشده است.
پس از این تقسیمبندی سهگانه، با چنین پرسشهای مهمی مواجه میشویم که آیا اساساً این امکان وجود دارد که تجربهکنندهای بدون اینکه تجربۀ خود را بهگونۀ خاصی تفسیر کند آن را گزارش کند؟ 2ـ برفرض که چنین باشد چطور تشخیص دهیم که تجربهکنندۀ نزدیک به مرگ کجاها عیناً واقعیتی را که با آن مواجه شده گزارش میدهد و کجاها تفسیر خود را؟
در پاسخ به سؤال اول باید گفت که مفروض ما این است که انسان میتواند بدون دخالت دادن ذهنیات و تفسیر خود، واقعیت را ادراک و سپس تبیین کند؛ و این برخلاف دیدگاه معرفتشناسی ایمانوئل کانت است. از نگاه کانت «ذهن انسان دارای ساختمان مخصوصی است و با قالبهای فطری خاصی که دارد در موارد دریافتی از جهان تصرفاتی میکند؛ لذا انسان اشیا را آنطور که ذهن میسازد درک میکند، نه آنگونه که هستند.» (4) فیلسوفان زیادی چنین دیدگاهی را نقد کردهاند که محل بحث ما نیست.
بنابراین همانطور که انسانها میتوانند در دنیا، ادراکاتشان از واقعیت را بدون دخالت تفسیر خود از آن بیان کنند، در تجربۀ نزدیک به مرگ نیز همین توانایی برای آنان وجود دارد و بلکه شواهد نشان میدهد که ادارکات تجربهکنندگان حین تجربه بهمراتب قویتر و عمیقتر از ادراکات انسان در دنیاست و بهتر از ما میتوانند از عهدۀ این مهم برآیند؛ بهویژه اگر توجه کنیم که دارایی ما در این زمینه گزارشهای معدودی نیست، بلکه انبوهی از گزارشهاست که غالباً دارای هستههای مشترکی هستند که اصطلاحاً «متواتر» محسوب میشوند و تواتر یک مضمون از بهترین دلایل بر اعتبار آن است.
اما در پاسخ به این پرسش که چگونه بفهمیم که تجربهکننده کجا عین واقعیت را دارد گزارش میکند و کجا تفسیر خود را، روشهای متنوعی برای آن وجود دارد که شاید نتوان همۀ آنها را شماره کرد. در اینجا فقط به برخی از آنها اشاره میکنیم. برخی از این روشها را میتوان بهسادگی اجرا کرد، و برخی دیگر نیز دارای پیچیدگی و نیازمند دقتاند.
از روشهای ساده، اذعان خود تجربهکننده به این است که او تفسیر خود را میگوید. روش آسان دیگر پرسش از تجربهکننده است که آیا آنچه میگوید برداشت شخصی اوست یا اینکه واقعیتی را که ادراک کرده بیکموکاست بازگو میکند.
روش دیگر که قدری پیچیده و نیازمند دقت است، گردآوری مجموعه قرائن از گزارشهای تجارب نزدیک به مرگ از افراد مختلف است؛ به این صورت که بخشهایی از گزارشها که هسته یا موضوع مشترکی دارند جمعآوری شود و از آنها جمعبندی شود؛ در این روش، لازم است گزارشهای تجارب نزدیک به مرگ فراوانی از فرهنگهای مختلف مطالعه شود و بر محتوای آنها تسلط نسبی پیدا شود. مثال ساده و رایج آن این است که وقتی میبینیم تجربهکنندگان بر موجود معنوی و متعالیای که در تجربۀ خویش با آن مواجه میشوند، عناوین مختلفی نهادهاند (خدا، روح کیهان، فرشته، مسیح، پیتر مقدس، حضرت علی (ع) یا یکی از امامان شیعه،…)، تقریباً میتوان نتیجه گرفت که آنها ـ دستکم در اکثر موارد ـ براساس ذهنیت پیشنین خود چنین عناوینی را برگزیدهاند .
در این روش، گاهی باید به سطح تجارب نزدیک به مرگ (سطحی، نیمهعمیق، عمیق) و اینکه هر تجربهای خاص و منحصربهفرد است نیز توجه کرد؛ زیرا چهبسا ضرورت داشته که تجربهکنندهای فقط از برخی حقایق که برای رشد معنوی او لازم بوده آگاه شود و از برخی حقایق دیگر خیر، و همین در تفسیر تجربهکننده از تجربهاش اثرگذار باشد. برای نمونه، برخی تجربهکنندگان، در مرحلۀ مرور زندگی، بابت اعمالشان قضاوت نشدهاند و فقط خودشان، خود را قضاوت کردهاند یا اینکه با محبت مطلق و بیقیدوشرط الهی مواجه شدهاند و همین برای برخی از این تجربهکنندگان این شائبه را ایجاد کرده است که خداوند همه را بیقیدوشرط به یک اندازه دوست دارد و هیچگاه انسانها را قضاوت نخواهد کرد. این در حالی است که برخی تجربهکنندگان کزارش کردهاند که در آنجا بابت اعمالشان مذمت شدهاند و مورد قضاوت قرار گرفتهاند.
احتمالاً روشها دیگری نیز وجود دارد که بهکارگیری آنها بتوان پی برد که کجا تجربهکنندهای تفسیر خود را میگوید و کجا واقعیت را، که ما در این نوشتار به همین مقدار بسنده میکنیم.
منابع:
1. موریس، ملوین، بچهها در آغوش نور، ترجمۀ فرزانه ایزدی، ویراستۀ فرخ بافنده، چاپ اول، تهران: انتشارات راشین، 1385.
2. لانگ، جفری، شواهد تجربی حیات پس از مرگ، ترجمۀ دکتر محمدباقر کجباف و علینقی قاسمیاننژاد، چاپ اول، اصفهان: دانشگاه اصفهان، 1395.
3. مصاحبه با جفری لانگ در مجلۀ تایمز در سال 2011.
4. الکساندر، ایبن، دورنمای بهشت برین، ترجمۀ محمود دانایی، چاپ اول، تهران: پندار تابان، 1394.
5. عشاقی اصفهانی، حسین؛ ویراستۀ محمدجواد شریفی و حمیده
انصاری؛ نانمایی، شکاکیت و نسبیتگرایی؛ چاپ اول، قم: مرکز مدیریت حوزۀ علمیۀ قم،
1384.
|* Evidence of the Afterlife
** دراینباره میتوانید به کتاب شواهد تجربی حیات پس از مرگ از جفری لانگ مراجعه کنید.
سلام. سوال من این است که در چند درصد از تجارب نزدیک به مرگ موضوع زندگی های پیشین (این که یک روح در چند وعده و در غالب زندگی های مختلف به این جهان آمده است) تاییده شده؟
سلام و عرض ادب
پاسخ دکتر جفری لانگ:
سوال بسیار خوبی است. تناسخ در گزارش های تجربه نزدیک به مرگ، موضوعی چالش برانگیز است. اکثر اشخاصی که تجربه نزدیک به مرگ داشته اند (بیش از 95%) به طور مستقیم از موضوع تناسخ در گزارشات خود حرفی نمی زنند. از آنجایی که ما مستقیما درباره تناسخ در وبسایت (nderf.org) پرسشی مطرح نمی کنیم، من در نتیجه گیری پیرامون تناسخ بین افرادی که تجربه نزدیک به مرگ داشته اند، خیلی محتاط هستم.
از بین 4000 گزارشی که درباره تجربه نزدیک به مرگ در وب سایت (nderf.org) پُست شده است، احتمالا چیزی کمتر از دوازده گزارش از تناسخ طی تجربه نزدیک به مرگ بحث می کنند. یعنی تجربیاتی همچون یادآوری زندگی هایی که پیش از زندگی کنونی شان داشته اند. هیچ یک از این تناسخ های مربوط به تجربه نزدیک به مرگ، شواهد کافی برای تأیید این تجربیات فراهم نکردند. این درصد بسیار کوچکی از تجربیات نزدیک به مرگ را در بر می گیرد.
در ضمن ممکن است این افراد طی تجربه نزدیک به مرگ، زندگی هایی را به یاد آورده باشند که در حقیقت زندگی های پیشین ایشان نبوده است. بحث تناسخ در تجربیات نزدیک به مرگ، موجب شکل گرفتن فرضیه ای می شود که نتیجه گیری بر اساس آن بسیار دشوار است. من نمی دانم چقدر از اشخاصی که تجربه نزدیک به مرگ داشته اند به تناسخ باور دارند. در آمریکا حدود 20% از جمعیت معتقد به تناسخ اند، و تصور می کنم این رقم بین اشخاصی که تجربه نزدیک به مرگ داشته اند بیشتر باشد (این یک حدس است). به اعتقاد من، نه می توان تناسخ در تجربه های نزدیک به مرگ را انکار کرد، و نه می توان آن را پذیرفت.