تجربه نزدیک به مرگ، هوشیاری و مغز (بخش اول)

مفهوم جدیدی درباره ی تداوم هوشیاری بر اساس تحقیقات اخیر علمی بر روی تجربه کنندگان مرگ نجات یافته از ایست قلبی

نوشته پیم  ون لومل

بیمارستان ریجن استیت، آرنهم، هلند

در این مقاله ابتدا برخی جنبه های عمومی تجربه ی نزدیک به مرگ مورد بحث قرار می گیرد؛ پس از آن سوالاتی در مورد هوشیاری و رابطه اش با مغز مطرح می شود. جزئیات بیشتر تحقیقات آتی درباره ی تجربه ی نزدیک به مرگ بر روی نجات یافتگان ایست قلبی در هلند که در مجله ی Lacent در سال 2000 چاپ شد شرح داده می شود. در این پژوهش تاثیر عوامل فیزیولوژیک، روانشناختی و داروشناختی که منجربه این تجربه پس از ایست قلبی نشان داده نشده است؛ بلکه نوروفیزیولوژی در ایجاد ایست قلبی و در عملکرد طبیعی مغز شرح داده خواهد شد. و در آخر پیچیدگی ها در مورد پژوهش های هشیاری و نیز چگونگی امکان توضیح تداوم هوشیاری بررسی می گردد. تحقیقات علمی بر روی تجربه نزدیک به مرگ ما را به محدودیت های ایده های پزشکی و نوروفیزیولوژی در مورد طیف هوشیاری انسانی و رابطه ی ذهن-مغز آگاه می سازد.

مقدمه

برخی افرادی که از بحران های خطر مرگ جان به در برده اند تجربه ای خارق العاده را گزارش کرده اند. تجربه ی نزدیک به مرگ در حال افزایش است و این به دلیل سرعت ابقاء در نتیجه ی تکنیک های پیشرفته ی احیا می باشد. محتوای تجربه ی نزدیک به مرگ و تاثیرات آن بر روی بیماران به نظر در همه ی فرهنگ ها و ادوار تاریخی مشابه است. ماهیت ذهنی و نبود چهارچوبی برای ارجاع این تجربه منجر به عوامل فردی، فرهنگی و مذهبی می شود که فرهنگ لغاتی را برای توضیح و تفسیر این تجربه معین می کند. تجربه ی نزدیک به مرگ را می توان به عنوان خاطره ای گزارش شده از همه ی ادراکات طی وضعیت خاص هوشیاری تعریف کرد؛ که شامل فاکتورهای خاصی مانند این موارد می باشد: تجربه ی خروج از بدن، احساسات خوش آیند، دیدن تونل، نور، اقوام درگذشته، و مرور زندگی. بسیاری از مواردی که طی آن تجربه ی نزدیک به مرگ رخ داده است شامل ایست قلبی (مرگ بالینی)، شوک پس از خونریزی، کمای پس از ضربه های مغزی، خونریزی داخل مغزی، غرق شدن های تدریجی ( کودکان)، خفگی، و نیز بیماری های حاد که مستقیما تهدید کننده ی حیات نیستند می باشد. تجربه هایی مشابه تجربیات نزدیک به مرگ در مرحله ی آخر بیماری رخ می دهند و توهمات بستر مرگ خوانده می شوند. از این گذشته تجربه های مشابهی که به اصطلاح تجربه های ترس از مرگ خوانده می شوند پس از موقعیت های اجتناب ناپذیر مرگ مثل تصادفات جاده ای و کوهنوردی نیز گزارش شده اند. تجربه ی نزدیک به مرگ دگرگونی ایجاد می کند و منجر به تغییرات عمیق در بینش زندگی و غلبه بر ترس از مرگ می شود.  مطابق پرسش های تصادفی جدید در آلمانو در ایالات متحده حدود 4 تا 5 درصد کل جمعیت در نیم کره ی غربی تجربه ی نزدیک به مرگ داشته اند. به نظر می رسد که تجربه ی نزدیک به مرگ رخدادی به نسبه عادی و برای پزشکان زیادی پدیده ای غیر قابل توضیح باشد و از این رو رخدادی نادیده انگاشته شده در ابقاء وضعیت بحرانی پزشکی است. با این وجود کنجکاوی علمی و شخصی من زیادتر می شد چرا که بر طبق مفاهیم پزشکی کنونی نمی توان در طول ایست قلبی که جریان خون و تنفس متوقف شده است هیچ هوشیاری ای را تجربه کرد.

هوشیاری تجربه های به هنگام و نیز پایداری را ایجاد می کند. آیا شروع و پایانی برای هوشیاری وجود دارد؟ چگونه هوشیاری به عملکرد درست مغز مربوط می شود؟ آیا ممکن است درکی از این رابطه به دست آورد؟ آیا می توان احتمال هوشیاری را هنگامی که فردی در کماست و پزشکان وی را مرگ مغزی اعلام کرده اند و در شرف اهدای عضو است سنجید؟ به تازگی در هلند چندین کتاب درباره ی تجربیات هوشیاری بیماران به هنگام کما پس از تصادفات جاده ای سخت و یا در طول مدت کما پس از عوارض فشار خون مغزی پس از جراحی تومور مغزی منتشر شده است. نمونه ای از مثال آخر توسط نورولوژیست و جراح مغز، مرگ مغزی تشخیص داده شد اما خوشبختانه خانواده ی او اجازه ی اهداء عضو را ندادند و وی پس از پشت سر گذاشتن سه هفته در کما هوشیاری خویش را باز یافت. این بیماران گزارش داده اند که در طول مدتی که در کما بودند هوشیاری واضحی با خاطرات، عواطف و درکی خارج و بالای جسد خود را تجربه کرده اند؛ و پرستاران، پزشکان و افراد خانواده ی خود را درون و اطراف آی سی یو “می دیدند”. آیا مرگ مغزی به معنای مرگ است و یا تنها شروع فرایند مردن است که می تواند ساعت ها و یا روزها تداوم داشته باشد؟ در این مدت چه اتفاقی برای هوشیاری می افتد؟ بر اساس گفته های بسیاری از تجربه کننده ها باید احتمال این که فردی در طول ایست قلبی هوشیاری را تجربه کند را در نظر داشت؛ اما آیا می توان این سوال را مطرح کرد که افرادی که واقعا مرده اند و جسدشان سرد شده است نیز هوشیار هستند؟

آیا درک ما از مرگ صحیح است؟ آیا ترس ما از مرگ به دلیل جهل در مورد آنچه مرگ می تواند باشد نیست؟ اغلب ما بر این باوریم که مرگ پایان وجود است و نیز پایان همه ی چیزهایی است که ما هستیم. ما معتقدیم که مرگ جسم مرگ هویت، پایان افکار و خاطرات است که به معنی پایان هوشیاری ماست. بیشتر ما متوجه نیستیم که در طول زندگی 500000 سلول در ثانیه می میرد، یعنی در هر دقیقه 30 میلیون و در هر روز حدود 50 میلیارد سلول در بدن ما می میرد و جایگزین می گردد و منجر به ایجاد بدنی جدید در مدت یک سال می شود. بنابراین مرگ سلول کاملا با مرگ بدن که منجر به مرگ انسان می شود متفاوت است. در طول زندگی بدن ما هر روز، هر دقیقه، هر ثانیه تغییر می کند. در هر سال حدود 98% مولکول ها و اتم های بدن ما جایگزین می شود.  هر موجود زنده ا ی موازنه ای ناپایدار از هر دو فرآیند متضاد تجزیه و انسجام همیشگی ساخته شده است. ولی هیچ کس متوجه این تغییر همیشگی نمی شود. سوال اینجاست که دوام جسم همیشه درحال تغییر ما از کجا می آید؟ سلول ها آجرهای ساختمان بدن ما هستند درست مانند آجرهای یک خانه اما چه کسی ساختمان این خانه را هماهنگ می کند؟ وقتی کسی می میرد تنها بخش فناپذیر او یعنی ماده باقی می ماند در آن صورت چه بر سر هوشیاری ما می آید؟  آیا انسان جسم خویش “است” و یا ما دارای جسم “هستیم”؟

بنابراین مرگ چه می تواند باشد؟ آیا باید تصویر کلی خود را از مرگ تغییر دهیم و این تغییر نه تنها بر اساس افکار افکار و نوشته ها در مورد مرگ در تاریخ انسانی در فرهنگ ها، مذاهب و ادوار تاریخی باشد که باید بر حسب فهم تحقیقات علمی اخیر بر روی تجربه ی نزدیک به مرگ  نیز باشد؟

مطالعالت علمی بر روی تجربه ی نزدیک به مرگ

چندین فرضیه بر روی منشاء تجربه ی نزدیک به مرگ مطرح شده است. برخی فکر می کنند که این تجربه به دلیل تغییرات فیزیولوژیک در مغز مثل مرگ سلول های مغزی در نتیجه ی فقدان اکسیژن و یا ترشح اندورفین و یا انسداد گیرنده NMDA رخ می دهد. نظریات دیگر شامل عکس العمل های روانشناختی به نزدیکی مرگ  و یا ترکیبی از چنین عکس العملی و فقدان اکسیژن می باشد. اما تا این اواخر مطالعه ای آینده نگر و علمی برای توضیح علت و محتوای تجربه ی نزدیک به مرگ وجود نداشت و تمامی پژوهش ها گذشته نگر و بسیار انتخابی و معطوف به بیماران بودند. در پژوهش های گذشته نگر فاصله ای بین 5 تا 30 سال بین رخ دادن تجربه و ردیابی آن سپری می شود که اغلب مانع از ارزیابی دقیق عوامل پزشکی و داروشناختی می گردد. ما خواهان دانستن این مطلب هستیم که آیا تبیینی فیزیولوژیک، داروشناختی، روان شناختی و یا جمعیت شناختی برای تجربه ی هوشیاری در طی مرگ بالینی وجود دارد یا خیر؟

به این ترتیب در سال 1988 ما مطالعه ای آینده نگربر روی 344 بازمانده های حمله ی قلبی در ده بیمارستان هلندی را آغاز کردیم. هدف این تحقیق بررسی فراوانی، علت و محتوای تجربه ی نزدیک به مرگ بود. این تحقیق بر روی بیمارانی انجام گرفت که از حمله ی قلبی جان بدر برده بودند؛ این یک موقعیت خطرناک پزشکی است که به خوبی توصیف شده است؛ موقعیتی که بیماران در صورت عدم آغاز CPR – احیای قلبی ریوی- ظرف مدت 5 تا 10 دقیقه، به دلیل آسیب جبران ناپذیر به مغز خواهند مرد. مرگ بالینی به مدت زمان بیهوشی اطلاق میگردد که به علت کمبود اکسیژن مغز رخ می دهد که خود به دلیل توقف گردش خون و تنفس می باشد که طی فیبریلاسیون بطنی در بیماران سکته ی قلبی شدید رخ می دهد.  ما مصاحبه ای کوتاه و استاندارد طی چند روز پس ار احیاء با بیمارانی انجام دادیم که به اندازه ی کافی بهبودی یافته بودند و از آنان سوال شد که آیا می توانند دوران بیهوشی خود را به یاد آورند و اگر چنین است چه چیزی در خاطر دارند؟ در مواردی که خاطراتی گزارش می شدند ما خاطرات را بر حسب شاخص اصلی تجربه کدگذاری [دسته بندی] کردیم. در این سیستم عمق تجربه ی نزدیک به مرگ برحسب فاکتورهای  گزارش شده از محتوای تجربه ی نزدیک به مرگ اندازه گیری شد. هر چه قدر فاکتورهای گزارش شده بیشتر بودند تجربه عمیق تر بود و امتیاز منتج شده بالاتر بودند.

ما  متوجه شدیم که 282 بیمار(82%) هیچ خاطره ای از دوره ی ایست قلبی یعنی از زمانی که بیهوش بودند ندارند، 62 بیمار (18%) خاطراتی از زمان مرگ بالینی خود گزارش کردند. از میان این بیماران 41 فرد (12%) تجربه ای مرکزی با امتیازی معادل 6 و بالاتر داشتند، 21 بیمار (6%) تجربه ای صوری داشتند. در گروه مرکزی 23 بیمار (7%) تجربه ای عمیق یا بسیار عمیق با امتیاز بالاتر از 10 را گزارش کردند. در این پژوهش حدود 50% بیمارانی که تجربه ی نزدیک به مرگ داشته اند گزارش کرده اند که از مرگ خود مطلع بوده اند و یا احساسات مثبت داشته اند؛ حدود 25% بیماران تجربه ی خروج از بدن داشته اند، 30% گزارش عبور از تونل داده اند، 25% با “نور” ارتباط برقرار کرده اند و یا رنگ هایی را مشاهده کرده اند، 30% بیماران چشم اندازی آسمانی را مشاهده کرده اند و با با اقوام درگذشته ی خود دیدار کرده بودند، 13% تجربه ی مرور زندگی داشته اند و 8% آنان مرز غیر قابل بازگشت را تجربه کرده اند.

چه چیزی گروه کوچک بیمارانی که تجربه ی نزدیک به مرگ را گزارش کرده اند از افرادی که آن را تجربه نکرده اند متمایز می کند؟ ما با کمال تعجب دریافتیم که مدت زمان حمله ی قلبی یا بیهوشی و نیاز به لوله گزاری در CPRهای پیچیده و یا ایست قلبی القایی در تحریک الکتروفیزیولوژی (EPS) در تکرار تجربه ی نزدیک به مرگ تاثیر ندارد. همچنین هیچ گونه رابطه ای بین تکرار تجربه ی نزدیک به مرگ و داروهای تجویز شده، ترس از مرگ قبل از حمله، دانش قبلی از تجربه ی نزدیک به مرگ، جنسیت، مذهب و یا تحصیلات نیافتیم. این تجربه در سنین کمتر از 60 سال و در بیمارانی که بیش از یک بار CPR را در مدت بستری در بیمارستان داشته اند و نیز بیمارانی که قبلا تجربه ی نزدیک به مرگ را تجربه کرده بودند بیشتر گزارش شده است. بیماران با نقص حافظه ی ناشی از CPRهای طولانی تجربه ی نزدیک به مرگ کمتری را گزارش داده اند. ظاهرا داشتن حافظه ی کوتاه مدت خوب برای به خاطر آوردن یک تجربه ی تجربه ی نزدیک به مرگ مستلزم است.   

علاوه بر این ما تحقیقی طولانی مدت انجام داده ایم و در آن مصاحبه های ضبط شده ای از نجات یافتگان آخری که تجربه ی نزدیک به مرگ داشته اند طی 2 تا 8 سال پس از حمله ی قلبی در کنار گروه شاهدی که این تجربه را پس از حمله ی قلبی نداشته اند انجام دادیم. این تحقیق جهت ارزیابی این مطلب است که آیا عدم ترس از مرگ، تغییر دیدگاه نسبت به زندگی و افزایش درک در نتیجه ی تجربه ی نزدیک به مرگ است و یا تنها نتیجه ی حمله ی قلبی می باشد. تنها بیمارانی که تجربه ی نزدیک به مرگ داشته اند این تحول را به یقین نشان داده اند؛ اثرات طولانی مدت تجربه ای که تنها چند دقیقه طول می کشد غیر منتظره و عجیب بود.

همانطور که قبلا نیز گفته شد چندین تئوری جهت توضیح تجربه ی نزدیک به مرگ گزارش شده است. با این حال تحقیق آینده نگر ما نمی تواند فاکتورهای فیزیولوژِک، داروشناختی و روان شناختی که منجر به این تجربیات پس از حمله ی قلبی شدند را نشان دهد.  توضیح فیزیولوژیک واضح این است که در فقدان اکسیژن مغزی اغلب بیمارانی که مرگ بالینی داشته اند باید گزارش تجربه ی نزدیک به مرگ می کردند. تمامی بیماران مورد مطالعه  ی ما به دلیل فقدان اکسیژن مغزی ناشی از حمله ی قلبی بیهوش بوده اند.

با این وجود فرایندهای نوروفیزیولوژیک باید نقشی در بخش هایی از تجربه ی نزدیک به مرگ داشته باشند زیرا تجربه ی نزدیک به مرگ مشابه مرگ می تواند با “تحریک” الکتریکی در بخش هایی از کورتکس در بیماران صرع، با دی اسکید کربن بالا در perfusion مغزی کاهش یافته ناشی از کمبود اکسیژن مغزی مانند شتاب بالا طی آموزش خلبانان جنگنده  و یا تنفس عمیق سریع که پس از مانور valsalva ایجاد می شود. همچنین تجربیات مشابه تجربه ی نزدیک به مرگ پس از استعمال مواردی مانند کتامین و یا قارچ ها گزارش شده است. این تجربیات القایی منجر به دوره ای از بیهوشی می شود و نیز گاهی همراه با درک صوت و نور و یا بخش هایی از خاطرات گذشته می باشد. این یادآوری شامل خاطرات تصادفی نامنسجم است و شبیه به چشم انداز مرور زندگی که در تجربه ی نزدیک به مرگ رخ می دهد نیست. همچنین تجربیات خارق العاده ی خروج از بدن می تواند در تجربیات القایی اتفاق بیفتد. با این وجود فرایندهای متحول کننده به ندرت در تجربه های القایی گزارش شده اند. نتیجه این که تجربیات القایی مشابه تجربه ی نزدیک به مرگ نیستند.

در تئوری دیگر این گونه استنتاج می شود که تجربه ی نزدیک به مرگ احتمالا یک تغییر در وضعیت هوشیاری است (تئوری تداوم یا متعالی)، که در آن خاطره ها، هویت و شناخت با احساس مستقل از جسم ناخودآگاه عمل می کند و امکان ادراک غیر حسی را فراهم می کند. واضح است که در طول تجربه ی نزدیک به مرگ هوشیاری فزاینده ای تجربه می شود که مستقل از آگاهی بیداری مرتبط با جسم معمولی است.

در سه پژوهش آینده نگر با طرح تحقیقی مشابه حدود همین درصد از تجربه ی نزدیک به مرگ به دست آمد: 18% نجات یافتگان ایست قلبی هلندی تجربه ی نزدیک به مرگ را گزارش داده اند، 15.5% آمریکاییان نجات یافته از ایست قلبی از میان 116 مورد گزارش تجربه ی نزدیک به مرگ داده اند و نیز 11% از 63 مورد بریتانیایی نجات یافته از ایست قلبی گزارش تجربه ی نزدیک به مرگ داده اند. تنها در تحقیق هلندی رابطه ی آماری بین عوامل احتمالی که می تواند رخداد تجربه ی نزدیک به مرگ را تحت تاثیر قرار دهد می تواند مورد بررسی قرار بگیرد.

 دکتر گریسون در تفسیر خود نوشت که هیچ مدل فیزیولوژیکی و روان شناختی به طور مجزا نمی تواند تمامی خصوصیات مشترک تجربه ی نزدیک به مرگ را توضیح دهد. رخداد متناقض از آگاهی فزاینده و واضح و فرایند های تفکر منطقی در طول مدت اختلال در perfusion مغزی سوالات پیچیده ی خاصی در مورد فهم کنونی ما از هوشیاری و رابطه اش با عملکرد مغزی را برانگیخت. یک نظام حسی واضح و فرایندهای ادراکی پیچیده در طول مدت مرگ بالینی ظاهری درک ما را از این که هوشیاری تنها محدود به مغز است را به چالش می کشد. دکتر پرنیا و همکارانش اظهار کردند که داده ها از چندین تحقیق تجربه ی نزدیک به مرگ نشان می دهد که تجربه ی نزدیک به مرگ در طول بیهوشی رخ می دهد و این نتیجه ای شگرف است زیرا هنگامی که مغز چنان ناکارامد است که بیمار عمیقا در اغماست ساختارهای مغزی پایه ی تجربه های ذهنی و حافظه هستند باید به شدت مختل شده باشند. تجربیات پیچیده که در تجربه ی نزدیک به مرگ گزارش شده است نباید در حافظه ایجاد شده باشند و یا باقی بمانند. چنین بیمارانی احتمالا هیچ گونه تجربه ی ذهنی ندارند، درست همانگونه که در مورد اغلب نجات یافتگان ایست قلبی و یا در مورد موقعیت های غامضی که در آن برخی عملکردهای مغزی حفظ می شوند. این حقیقت که در یک ایست قلبی فقدان عملکرد مغزی مقدم بر از دست دادن سریع فعالیت های ساقه ی مغزی است این نظریه را پررنگ تر نشان می دهد. توضیح دیگر این که تجربه ی مشاهده شده طی مدت از دست دادن و یا باز یافتن هوشیاری است. تجربیاتی که در طی به دست آوردن هوشیاری اتفاق می افتد گیج کننده است و هیچ کدام [از تجربه ها این گونه] نبودند. در حقیقت حافظه شاخصی حساس در صدمات مغزی است و طول مدت فراموشی قبل و پس از بیهوشی شاخصی از شدت صدمه به دست می دهد. بنابر این نباید این انتظار را داشت که رویدادی که درست قبل یا پس ازدست دادن هوشیاری رخ داده است را به وضوح به خاطر آورد.

با وجود عدم وجود مدرک برای هر یک از نظریات دیگر تجربه نزدیک به مرگ، تا کنون این مفهوم فرضیه ای بوده و هرگز به طور علمی ثابت نشده است. این فرضیه که هوشیاری و خاطرات توسط گروه های زیادی از نورون های محصور در مغز تولید می شوند باید مورد بحث قرار گیرد. چگونه یک هوشیاری واضح خارج از بدن فرد در طول مدت مرگ بالینی که مغز دیگر عملکردی ندارد و حتی طی مدت خط صاف (EEG) تجربه می شود؟ علاوه بر این حتی افراد نابینا برداشتی واقعی طی تجربه های خروج از بدن خود را در زمان تجربه نزدیک به مرگ شرح داده اند. تحقیق علمی تجربه نزدیک به مرگ ما را به ناکافی بودن ایده ای نوروفیزیولوژیک و پزشکی خود در مورد طیف هوشیاری انسانی و رابطه ی مغز-ذهن هدایت می کند.

ادامه دارد…

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *