تجربه نزدیک مرگ چیست؟

تجربه نزدیک مرگ

دکتر علی قاسمیان‌نژاد[1] علی ایمانی‌نسب[2]

مفهوم‌شناسی تجربۀ نزدیک مرگ

یافتن تعریفی برای تجربۀ نزدیک به مرگ که همه آن را پذیرفته باشند، مشکل است. پژوهشگرانی نظیر دکتر رینگ و دکتر ملوین مورس تلاش کردند با شناسایی هستۀ مرکزی این تجربه، آن را به‌صورت نسبتاً دقیقی تعریف کنند. طبق بررسی این پژوهشگران، تجربۀ نزدیک به مرگ تجربه‌ای است که فرد براثر مرگ بالینی، احساس جدایی از جهان فیزیکی می‌کند که ممکن است با احساس آرامش، ورود به تاریکی، مشاهده نور، ملاقات با موجودات غیرمادی، مرور وسیع رویدادهای زندگی و احساس قضاوت دربارۀ خود همراه باشد. دکتر جفری لانگ نیز تجارب نزدیک به مرگ را تجاربی می‌داند که در شرایطی که رویدادی زندگی را تهدید کند اتفاق می‎افتند؛ مثل نارسایی قلبی‌ـ‌ریوی، آسیب به سر، و…، طوری که افراد از نظر جسمانی در وضعیتی از خطر باشند که چنانچه بهبودی حاصل نشود، می‎میرند. این نکته نیز گفتنی است که همۀ افرادی که با رویدادی مرگبار روبرو می‌شوند تجربۀ نزدیک به مرگ ندارند.

مرگ چیست؟

دکتر ریموند مودی که پیش‌قراول تحقیقات در زمینۀ این‌گونه تجارب است، نام آن‌ها را «تجربۀ نزدیک به مرگ» نامیده است، و پس از او این‌گونه تجارب با همین نام شناخته شد؛ اما شایسته است که دقیق‌تر این مسئله را موشکافی کنیم که دقیقاً مرگ چیست، و چرا دکتر مودی تجارب مزبور را مرگ ندانسته است؟ و آیا سایر محققان هم با دکتر مودی در این زمینه موافق هستند؟

دکتر ریموند مودی، معتقد است واژۀ «مرگ» در متون پزشکی دست‌کم در سه معنا به‌کار می‌رود:

1. مرگ بالینی که به‌معنای قطع ضربان قلب و تنفس و نیز کاهش دمای بدن و فشارخون است به‌حدی که ردیابی آن ممکن نباشد. این معنا، از قرن‌ها پیش تاكنون، معنای متعارف مرگ شناخته شده است.

2. نبود امواج الکتریکی در مغز، طوری که دستگاه نوار مغز هیچ‌گونه امواج الکتریکی را در مغز نشان ندهد.

3. بازگشت‌ناپذیر بودن علائم حیاتی بدن. طبق این معنا، اگر فردی در هر وضعیت فیزیولوژیکی که باشد اگر به حیات باز گردانده شود، مرده محسوب نخواهد شد، هرچند همۀ علائم حیاتی برای مدت طولانی قابل‌ردیابی نباشند.

 دکتر مودی به معنای سوم معتقد است، و بر این اساس از پدیدۀ موردبحث با عنوان «تجربۀ نزدیک به مرگ» یاد می‌کند. طبق این تعریف از مرگ و تأکید آن بر مؤلفه برگشت‌ناپذیری، هیچ‌یک از تجربه‌کنندگان واقعاً نمرده‌اند و نهایتاً در شرایط نزدیک به مرگ یا در برزخی بین مرگ و زندگی قرار داشته‌اند، درنتیجه تجربه‌های نزدیک به مرگ غالباً در حین مرگ بالینی و نه مرگ زیست‌شناختی رخ می‌دهند؛ زیرا در مرگ زیست‌شناختی، امکان بازگشت فرد به‌لحاظ نظری به‌کلی منتفی است، اما این امکان در مرگ بالینی هنوز پابرجاست.

مرگ بالینی ده الی بیست ثانیه بعد از ایست قلبی رخ می‌دهد. طی مرگ بالینی، ضربان قلب و ریتم تنفس متوقف می‌شود و هیچ فعالیت الکتریکی در مغز قابل‌شناسایی و ثبت نیست و بازتاب‌های ساقۀ مغز از کار می‌افتد؛ همچنین علائم بیرونی حیات از قبیل هوشیاری، واکنش به محرک‌ها، تنفس، و فعالیت قلبی مشاهده‌پذیر نیست؛ اما درعینِ‌حال، ممکن است بدن هنوز زنده باشد و متابولیسم (سوخت‌و‌ساز) در آن انجام شود. در این حالت هنوز احتمال بازگشت و ترمیم بخش‌های آسیب‌دیده وجود دارد. بدون مداخلۀ پزشکی، پنج یا شش دقیقه بعد از ایست مغز به‌طور جدی آسیب‌ می‌بیند و امکان بازگشت آن به حالت عادی از بین می‌رود درنهایت به مرگ زیستی منتهی می‌شود، و بعد از چیزی حدود ده دقیقه مرگ واقعی رخ می‌دهد. جالب اینکه علائم مرگ بالینی و مرگ واقعی یکسان هستند و تنها تفاوتشان احتمال بازگشت بیمار به زندگی در مرگ بالینی است که در مرگ واقعی منتفی است.

درمقابل، برخی همچون دکتر سام پرنیا و گروه تحقیقاتی همکار ایشان، بر این باورند که مرگ بالینی معنای دقیق‌تری دارد کهبر اساس آن، می‌توان برخی از تجربه‌کنندگان را مرده دانست. ایشان معتقدند مرگْ فرایندی تدریجی است که در مراحل اولیۀ آن، امکان بازگشت به زندگی وجود دارد. به همین دلیل، بلافاصله پس از ایست قلبی تلاش می‌شود تا حیات ازدست‌رفتۀ قلب و سایر اندام‌ها دوباره بازگردانده شود. بنابراین، چنانچه در مراحل آغازین و برگشت‌پذیر مرگ، اقدام مؤثری نشود، مرحله‌ای از مرگ آغاز می‌شود که براثر آسیب‌های جبران‌ناپذیری که به اندام‌های مختلف وارد شده، امکان بازگشت علائم حیاتی به بدن منتفی می‌شود. این مرحلۀ اخیر ممکن است در گفتار تودۀ مردم مرگ نامیده می‌شود؛ حال آنکه مرگ روندی تدریجی است و به‌طور ناگهانی صورت نمی‌گیرد؛ پس کسی که علائم حیاتی او از بین رفته، اما امکان برگشت این علائم وجود دارد نیز در مرحله‌ای از مرگ است.

تجربه نزدیک مرگ

بااین‌همه، به‌نظر می‌رسد برای بحث دربارۀ اینکه پدیدۀ مزبور، نزدیک شدن به مرگ است یا خود مرگ، فایدۀ چندانی مترتب نباشد؛ زیرا فقط مناقشه‌ای لفظی است و نه مفهومی؛ زیرا پس از آنکه فهمیدیم این تجارب در زمان مرگ بالینی یا نبود فعالیت الکتریکی در مغز رخ می‌دهند، فرق چندانی نمی‌کند که بر این‌گونه تجارب، چه نامی بنهیم. عده‌ای تعبیر «تجربۀ نزدیک به مرگ» را پسندیده‌اند و عده‌ای تعبیر «مرگ موقت» را؛ گرچه فعلاً تعبیر اول جا خوش کرده است و رواج بیشتری یافته است و ما نیز مخالفتی با این تعبیر نداریم؛ اما بشخصه تعریف دکتر پرنیا را بهتر می‌دانیم.

عوامل تجربۀ نزدیک مرگ

یکی از شایع‌ترین عواملی که منجر به تجربۀ نزدیک به مرگ می‌شود، ایست قلبی است. با پیشرفت‌های صورت گرفته در زمینۀ اختراع دستگاه های پزشکی و روش های مرتبط با احیا[3]، بر تعداد افرادی که بعد از ایست قلبی دوباره احیا شده و به زندگی بازگشته‌اند افزوده شده است که درپی آن گزارش‌های تجربۀ نزدیک به مرگ نیز بیشتر شده است، طوری که برآورد می‌شود 11 تا 23 درصد بیماران مبتلا به ایست قلبی تجربۀ نزدیک به مرگ داشته باشند. از دیگر عوامل تجربۀ نزدیک به مرگ می‌توان از شوک ناشی از خونریزی، تصادف های شدید، بیهوشی به دلیل شوک ناشی از فشار خون پایین، آسیب مغزی و کومای پس از تصادفات جاده‌ای خطرناک، خفگی، خونریزی مغزی، غرق شدگی، خودکشی، خونریزی ناشی از زایمان، برخی آسیب های مغزی و کوما نام برد.

تجربه نزدیک مرگ

مؤلفه های تجربه نزدیک مرگ

شایع‌ترین مؤلفه‌هایی که در گزارش‌های تجارب نزدیک به مرگ بیان شده این‌ موارد هستند:

احساس خروج از بدن، احساس مردن، احساس آرامش، شنیدن صداهایی متفاوت از صداهای زمینی یا موسیقی‌های زیبا، احساس کشیده شدن درون تونلی تاریک، صعود به آسمان و ورود به قلمروی متفاوت از دنیا، احساس بی‌زمانی، ملاقات با اقوام و دوستان و شخصیت‌های مذهبی، مواجه شدن با موجودات غیرمادی ناشناخته، ملاقات با موجودات نورانی، احساس مواجهه با مرزی بازگشت‌ناپذیر، بازگشت به زندگی که غالباً اجباری است، مواجهه با دانشی فراگیر، مشاهدۀ شهرهایی از نور، و دیدار از قلمرو ارواح سرگردان.

دکتر کنت رینگ معتقد است تجربۀ نزدیک به مرگ شامل پنج مرحلۀ متوالی است: احساس آرامش و رضایت‌خاطر، احساس خروج از بدن، ورود به دنیایی تاریک، ظهور نوری درخشان، ورود به نور. البته بعدها دکتر بروس گریسون اظهار کرد که  این عناصر لزوماً به ترتیب خاص و برای همۀ افراد تجربه کننده اتفاق نمی‌افتند.

دکتر ملوین مورس بعد از یک دهه تحقیق در زمینۀ این تجارب، نُه نشانه یا ویژگی مشخص را برای آن‌ درنظر گرفت. وی معتقد است اگر فردی تمام این نه قسمت را تجربه کرده باشد، تجربۀ کاملی داشته است. این نه عنصر عبارت‌اند از: احساس مرده بودن، احساس آرامش و بی‌دردی، خروج از بدن، ورود به تونل منتهی به نور، رؤیت کالبدهای نورانی، ملاقات با وجود مقدس، بازبینی سال‌های زندگی، رغبت نداشتن به بازگشت به زندگی، و تحولات شخصیتی.

با اینحال دکتر گری با نظر به الگوی پنج مرحله‌ای دکتر کنت رینگ، الگویی مشابه برای تجربه‌های ناخوش‌آیند پیشنهاد کرد که عبارت‌اند از: احساس ‌ترس و پریشانی و اضطراب، احساس خروج از بدن، ورود به فضایی خالی و تاریک، احساس حضور نیروی شر، ورود به محیطی جهنم‌گونه. این اولین بار بود که از تجارب نزدیک به مرگ ناخوشانید، به‌صورت علمی، سخن به‌میان آمده بود.

تجربه نزدیک مرگ

پیامدهای تجربه نزدیک مرگ بر تجربه‌کنندگان

پژوهشگران دریافته‌اند تجربۀ نزدیک به مرگ بر تجربه‌کنندگان مختلف پیامدهای نسبتاً مشابهی دارد. تجربه‌کنندگان بعد از تجربۀ نزدیک به مرگ، عمدتاً از تأثیرات مثبت آن در زندگی خود سخن می‌گویند. به‌نظر اغلب آنان، مواجهه با مرگ علاوه بر آنکه ترس از مرگ را به نحوی باور نکردنی از وجود آنان زائل نموده، به زندگی شخصی آنان نیز معنای بیشتری بخشیده است. تغییرات ایجادشده در زندگی و باورهای تجربه‌کنندگان معمولاً عمیق و ماندگار است. نتایج برخی پژوهش‌ها حاکی از این است که این پیامدها در تجربه‌کنندگانی که تجربۀ آن‌ها عمیق و همراه با جزئیات بیشتری بوده، بیشتر و ماندگارتر است.

تجربه نزیک مرگ

دکتر پیم ون‌لومل، در پژوهش خویش بر تجربه‌کنندگان نزدیک به مرگ، دربارۀ تغییراتی که در زندگی و ارزش‌های آنان ایجاد شده بود، می‌گوید:

«بیماران تجربه‌کننده ترسی از مرگ نشان نمی‌دادند، عمیقاً به زندگی پس از مرگ باور داشتند و بینش آن‌ها دربارۀ اینکه چه چیزهایی در زندگی مهم هستند، تغییر کرده بود. برای آن‌ها عشق و شفقت به خود و دیگران و طبیعت، موضوع اصلی و مهم زندگی شده بود. بعد از تجربۀ نزدیک به مرگ، آن‌ها به این قانون جهان پی‌برده بودند که هر کاری که افراد درقبال دیگران انجام دهند ـ از خشونت و تنف ر گرفته تا عشق و مهربانی ـ سرانجام به خود آن‌ها باز می‌گردد. جالب است که اغلب نیز، شواهدی بر افزایش ادراکات شهودی در آن‌ها دیده می‌شد. درکل، تغییرات پایدار ناشی از تجربۀ نزدیک به مرگ ـ تجربه‌ای که تنها چند دقیقه به طول انجامیده‌ ـ  از نتایج غیرقابل انتظار و شگفت‌آور پژوهش بود.» (ون لومل، 2004، صفحۀ 118).»

در یک تقسیم بندی دیگر پیامدهای تجارب نزدیک به مرگ در چهار حوزۀ فیزیولوژیکی، روان‌شناختی، اجتماعی، و دینی بررسی می‌شود. از مهم‌ترین تغییرات فیزیولوژیکی می‌توان به افزایش ضریب هوشی، حساسیت غیر عادی به نور و صدا، کاهش یا افزایش انرژی بدن، معکوس شدن ساعت زیستی بدن، پایین آمدن فشار خون، افزایش در سرعت متابولیسم و جذب مواد، افزایش حساسیت و آلرژی، روی آوردن به گیاه‌خواری و پرهیز از خوردن گوشت، جوان‌تر به‌نظر رسیدن نسبت به قبل، وحساسیت الکتریکی اشاره کرد. از تغییرات روان شناختی و اجتماعی می‌توان به افزایش علاقه و اشتیاق به کسب دانش، افزایش خویشتن‌پذیری، و احترام به خود اشاره کرد. ناگفته نماند برای برخی تجربه‌کنندگان، ادامۀ روابط زناشویی قبلی یا اشتغال به شغل قبلی بسیار مشکل می‌شود که گاه به طلاق یا تغییر شغل می‌انجامد. می‌توان یکی از مهم‌ترین دلایل طلاق را تغییر در اولویت‌های زندگی و نوع نگرش به دنیا و روابط اجتماعی تجربه‌کننده دانست که موجب می‌شود همسران آن‌ها قادر به درک این تغییرات نشده و از آن‌ها جدا شوند.

از دیگر پیامدهای مثبت اجتماعی و فردی می‌توان به این موارد اشاره کرد: تمایلنداشتن به شرکت در رقابت‌ها، تغییر در ارزش های فردی و اجتماعی و احساس نیاز بیشتر به شرکت در فعالیت های اجتماعی، افزایش حس همدلی، رابطۀ مبتنی بر بینش فزاینده در ارتباط با دیگران ، نگرانی برای دیگران، تمایل زیاد برای کمک به دیگران و اظهار عشق به آن‌ها، تغییر نگرش به زندگی و مرگ، ژرف نگری و قدردانی بیشتر از زندگی، کاهش حس مادی‌گرایی و مالکیت های مادی. تجربه‌کنندگان همچنین تمایل دارند بیش از گذشته خود را بپذیرند و دوست داشته باشند؛ مخصوصاً اگر درپیِ اقدام به خودکشی تجربۀ نزدیک به مرگ داشته باشند. در این موارد احتمال بسیار کمی وجود دارد که فرد مجدداً خودکشی کند.

 در حوزۀ تغییرات معنوی و مذهبی، اغلب تجربه‌کنندگان دچار تغییرات توجه‌برانگیز و مثبتی در باورهای معنوی، ارزش‌ها، و نگرش به زندگی و مرگ می‌شوند. آن‌ها متقاعد می‌شوند که بعد از مرگ جسمانی، زندگی حیرت‌انگیزی در انتظار آنان است. آن‌ها معتقدند شخصاً این زندگی را تجربه و واقعیت آن را لمس کرده‌اند. هنگامی که تجربه‌کنندگان به اندازۀ کافی تجربۀ خود را مورد تجزیه و تحلیل شخصی قرار دادند و پردازش کردند، امکان دارد برای کمک به افراد اندوهگین و ناامید یا افرادی که به ادامۀ زندگی پس از مرگ شک دارند با آن‌ها دربارۀ تجربۀ خودشان صحبت کنند، تا آن‌ها را متقاعد کنند که حیات پس از مرگ وجود دارد. بسیاری از تجربه‌کنندگان درپی تجربۀ خویش، بیشتر به اهمیت مذهب و فعالیت‌های مذهبی پی می‌برند و به درک کامل‌تری از بینش‌های معنوی یا مذهبی و تأثیر عمیق آن‌ها بر زندگی دست می‌یابند. البته مذهبی شدن برای برخی از تجربه‌کنندگان، بیش از آنکه به‌معنای انجام فعالیت‌های سازمان‌دهی‌شدۀ مذهبی باشد، به‌معنای تغییرات معنوی درونی است.

ناکارآمدی تبیین‌های زیست‌شناختی و روان‌شناختی از تجارب نزدیک به مرگ

در دنیایی که علوم تجربی امتیاز ویژه‌ای نسبت به سایر علوم یافته، طبیعی است که برخی بخواهند از تجارب نزدیک مرگ تبیینی ‌مادی ارائه دهند و منشأ آن را صرفاً عوامل زیستی معرفی کنند. تاکنون نیز فرضیه‌های زیستی متعددی در تببین منشأ تجربۀ نزدیک به مرگ ارائه شده است که شایع‌ترین این منشأها عبارت‌اند از: کاهش اکسیژن در مغز، ترشح هورمون‌ها و انتقال‌دهنده‌های عصبی از قبیل اندورفین و سروتونین، داروهای توهم‌زا نظیر کتامین و دی‌ام‌تی، توهم، افزایش دی‌اکسید کربن، اجتناب روان‌شناختی از مرگ، و مکانیسم‌های دفاعی مغزِ درحال مرگ فرد.

بااین‌حال، تاکنون در هیچ‌یک این فرضیات تبیینی جامع و علمی و بدون اشکال ارائه نشده که همۀجنبه‌های تجربه نزدیک مرگ را توصیف کند؛ بلکه در هرکدام کاستی‌ها و ضعف‌هایی وجود دارد که محقق تجربه نزدیک مرگ را به نتیجه‌ای جز ناکافی بودن آن‌ها نمی‌رساند؛ برای مثال، برخی از بیمارانی که بادقت وضعیت بالینی آن‌ها چک می‌شده و میزان گاز اکسیژن مغز آن‌ها به حد کافی بوده است تجربۀ نزدیک به مرگ داشته‌اند (‌که فرضیه‌ای که منشأ تجربۀ نزدیک به مرگ را کاهش اکسیژن می‌داند نقض می‌کند).

همچنین توهماتی که ناشی از مصرف داروهای خاص است، تفاوت‌های چشمگیری با عناصر تجارب نزدیک به مرگ دارد. در توهم، فرد خاطرات مغشوش و آشفته را گزارش می‌کند که درست برخلاف گزارش‌های سازمان‌یافته، واضح، و شفاف تجارب نزدیک به مرگ است. همینچنین اگر بخواهیم بین پیامدهای این داروها بر مصرف‌کنندگان آن‌ها و پیامدهای تجربۀ نزدیک به مرگ بر تجربه‌کنندگان صحبت کنیم تفاوت‌ها بیشتر خود را نشان خواهد داد. درکل، بعد از دهه‌ها بررسی و تحقیق، می‌توان گفت تاکنون هیچ یک از مدل‌های روان‌شناختی یا زیستی که برمبانی مادی‌گرایانه ارائه شده نتوانسته است همۀ جنبه‌ها و مؤلفه‌های مشترک تجربه نزدیک مرگ را توصیف و تبیین کند.

تجربه نزدیک مرگ و بقای هشیاری

برخی از فیلسوفان دین برای اثبات حیات پس از مرگ به این تجارب استناد می‌کنند. همچنین برخی روان‌پزشکان و متخصصان علوم اعصاب، تجارب نزدیک به مرگ را شاهدی بر بقای هشیاری بعد از مرگ دانسته و مدعی‌اند این تجارب نشان می‌دهد خواستگاه هشیاری غیر از مغز است که خلاف دیدگاه غالب امروزی در مجامع علمی است. ازجمله پژوهش‌های مهم و چالش‌برانگیز در این زمینه پژوهش دکتر سام پرنیا و همکارانش است.

دکتر سام پرنیا با همکاری بیش از بیست محقق در پژوهش جالبی به نام AWARE هشیاری افرادی را که دچار ایست قلبی می‌شدند و سپس احیا می‌شدند، هنگام ایست قلبی بررسی کرد. این پژوهش طی چهار سال به‌طور هم‌زمان در پانزده بیمارستان صورت گرفت. هدف از این پژوهش، واقعیت‌سنجی گزارش‌های افراد مزبور از مشاهداتشان حین ایست قلبی بود. نتایج این پژوهش نشان داد که حتی بعد از مرگ بالینی، هشیاری، دست‌کم به‌طور موقت، ادامه پیدا می‌کند. از بین ۲۰۶۰ مورد گزارش‌شده از ایست قلبی، ۳۳۰ نفر از آن‌ها با احیا به زندگی بازگشتند. تقریباً 40درصد آن‌ها، یعنی ۱۴۰ نفر، درجاتی از هشیاری را، هنگامی که تلاش برای بازگردان آن‌ها به زندگی در جریان بوده، گزارش کردند. یکی از این افراد، کارهایی که پرستارها و پزشکان برای درمان ایست قلبی او انجام داده بودند با جزئیات به‌یاد می‌آورد و حتی می‌توانست صدای دستگاه و تجهیزات پزشکی را توصیف کند. پژوهشگران بر این باورند در مورد این فرد، به‌نظر می‌رسد هشیاری تا سه دقیقه بعد از توقف ضربان قلب ادامه داشته، درحالی‌که معمولاً مغز بیست تا سی ثانیه بعد از توقف قلب، از کار می‌افتد.

دکتر پیم ون‌لومل نیز بعد از پژوهش‌های متعدد خود دراین‌باره بیان می‌کند: «در پژوهش‌هایی که درپی کشف علل احتمالی تجارب نزدیک به مرگ هستند، این حقیقت مهم است که در وضعیت‌هایی مانند کومای ناشی از ایست قلبی، بیهوشی عمومی و یا بدون علائم پزشکی واضحی تجربۀ نزدیک به مرگ روی داده است که با هشیاری بسیار واضح، هنگام توقف تمام فعالیت‌های مغزی، همراه بوده است؛ و این پدیده سؤالات مهمی را درمورد رابطۀ هشیاری و مغز برمی‌انگیزاند. اگر هشیاری طی ایست قلبی همچنان باقی باشد، چالش‌های بسیاری در مجامع علمی دربارۀ مفهوم امروزی ذهن و هشیاری و رابطۀ آن با مغز ایجاد می‌کند.»

دکتر بروس گریسون معتقد است این چالش‌ها جدی و مهم هستند و به‌جای انکار یا نادیده گرفتن تجارب نزدیک به مرگ شایسته است با هدف دریافت درک عمیق تری از مفهوم هشیاری و رابطه آن با مغز، مطالعات بیشتر و گسترده‌تری در زمینۀ این تجارب صورت گیرد.

پژوهشگرانی که تجارب نزدیک به مرگ را شاهدی بر بقای هشیاری درنظر می‌گیرند برای تأیید آن، دو نکتۀ مهم را ذکر می‌کنند:

نکته اول، فراوانی تجارب نزدیک مرگ است. تا سال 2007 بیش از صد مورد از این تجربه‌ها در مقالات علمی گزارش شده است. از آن سال به بعد نیز گزارش‌های بسیار بیشتری ( نزدیک به چهار هزار مورد) ارائه شده است.

مسئله بعدی اینکه، اعتبار این گزارش‌ها بارها مورد ارزیابی و تأیید قرار گرفته است. 90 درصد تجربه‌کنندگانی که در شرایط وخیم جسمانی مانند ایست قلبی یا خفگی طولانی‌مدت تجربۀ نزدیک به مرگ داشته‌اند، مشاهداتشان از دنیای زمینی هیچ خطایی نداشته است و حدود 35 درصد گزارش مشاهدات این افرا د را کادر پزشکی و اطرافیان نیز تأیید کرده‌اند. در یک پژوهش دیگر، درحالی‌که تجربه‌کنندگان در توصیف عملیات احیا هیچ خطایی را گزارش ندادند، افرادی که گزارش تجربۀ نزدیک به مرگ نداشتند، قادر نبودند درمورد عملیات احیاء حدس درستی بزنند. همچنین برخی از تجربه‌کنندگان، با افرادی در تجربۀ خود ملاقات داشته‌اند که اسرار خانوادگی آن‌ها را افشا کرده است. مثلاً از پدر یا مادرشان خواهری داشته‌اند که تا آن لحظه از وجود وی مطلع نبوده‌اند. هیچ‌کدام از این رویدادها را نمی‌توان براساس نظام فکری غالب در جوامع علمی توضیح داد.

درکل، نمی‌توان این موضوع را نادیده گرفت که برخی افراد هنگام ایست قلبی و زمانی که به‌لحاظ جسمانی مرده‌ محسوب می‌شوند، فعالیت ادراکی و ذهنی دارند و هشیار هستند. بیشتر دانشمندانی که درمورد تجربۀ نزدیک به مرگ تحقیق می‌کنند متقاعد شده‌اند که هشیاری، هویت، حافظه، و قوۀ ادراک در هنگام مرگ بالینی باقی هستند، و با توجه به اینکه مغز در وضعیت مرگ بالینی فعالیتی ندارد، این عملکردها بالاخره باید در جایی دیگر غیر از بدن جسمانی شکل گرفته باشند. به گفتۀ برخی پژوهشگران این مطلب فرضیۀ تمایز ذهن از بدن را تأیید می‌کند.


منابع:

اعتمادی نیا، مجتبی (1390). تفاسیر دینی تجربه های نزدیک به مرگ. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه ادیان و مذاهب.

پرنیا، سام (2007). وقتی میمیریم چه میشود؟ ترجمه شهرزاد فتوحی (1387). تهران: جیحون.

لانگ، جفری، پری، پل (2011). شواهد تجربی حیات پس از مرگ. ترجمه محمدباقر کجباف و علی نقی قاسمیان نژاد (1395). اصفهان: انتشارات دانشگاه اصفهان.

مورس، ملوین (1993). ادراكات لحظات نزدیك به مرگ و تحولات روحی آن. ترجمه رضا جمالیان (1380). تهران: مؤسسه اطلاعات.

Grey, M. (1985). Return from death. London: Arkana.

Greyson, B. (2015). Western scientific approaches to near-death experiences. Humanities, 4: 775–796

Parnia, S. (2014). AWARE—AWAreness during REsuscitation—A prospective study. Resuscitation, 85:1799–1805

Ring, K. (1980). Life at death: A scientific investigation of the near-death experience. New York: Coward, McCann & Geoghegan.

van Lommel, P. (2004). Brain death and disorders of consciousness. Advances in Experimental Medicine and Biology; 550, 115-132.

Zingrone, N. L., & Alvarado, C. S. (2009). Pleasurable Western Adult Near-Death Experiences: Features, Circumstances, and Incidence. Santa Barbara, California: Praegar/ABCCILO, LLC.


[1] . دکتری روانشناسی

[2] . کارشناسی ارشد کلام امامیه

[3] resuscitation

سایت من در زمینه ایماگوتراپی

صفحه اصلی

مطالب مرتبط

۱ دیدگاه

  1. میر مهدوی گفت:

    من در سایتی خوندم کل بدن از اتم است و وقتی میمیرد دقیقا ۵۹ گرم از وزنش کم میشود که ان روح است و مغر وقلب وکلیه امحا و احشا به مرور از حرکت باز می ایستند و دقیقا برای همه نمیتوان وقتی را تعین کرد که مغز فلان مریض ۳۰ ثانیه یا ۳ دقیقه است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *