وطن حقیقی

به نظرم مفهوم «وطن» برای ما در دوره های مختلف زندگی تغییر میکند.‌

گاهی وطن یک کیسه کوچک و تنگ و تاریک است. جایی که نه ماه در آن زندگی می کنیم و بعد وارد وطن جدیدمان می شویم.
خانواده، وطن دوم ماست. جایی که جمعیت محدودی دارد و در آن احساس تعلق خاطر و یکی بودن می کنیم.

بزرگتر که می شویم ما را با مفهوم کشور ‌و‌ ملیت آشنا می کنند و وطن سوم می شود کشوری با مرزی مشخص و فرهنگ و آداب و رسوم خاص خود.

گروه بعدی «جهان وطن» ها هستند، کسانی که وطن خود را محدود به آب و خاک خاصی نمی کنند و زمین را وطن خود می دانند.

اما افرادی هستند که به دلیل رشد معنوی، خود را متعلق به جهان هستی می‌دانند.‌ وطن آنها کل هستی است با همه سیارات و ستارگان و کهکشان هایش.

تجربه کنندگان نزدیک به مرگ اما از وطنی دیگر در سطحی وسیع تر و بالاتر حرف می زنند. آنها معتقدند وطن اصلی ما دنیای پس از مرگ است. تجربه احساس «در خانه بودن» در دنیای فراواقعی بعد از مرگ، از جمله احساساتی است که اغلب تجربه کنندگان از آن صحبت می کنند.
گویی همه ما دورافتادگانی هستیم که از فردوس برین که همان وطن اصلی ماست به دیر خراب آباد زمین فرستاده شدیم و اندوهی عمیق و ناهشیار از دوری از وطن لایه های زیرین روح و روانمان را در بر گرفته است.
اندوهی که البته همراه با میل و اشتیاق  برای بازگشت به موطن حقیقی است.

شاید یکی از شاخصه های رشد معنوی ما آدمها جایی است که به عنوان وطن در نظر می گیریم.

علی قاسمیان

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *