مرگ و رازآلودی جهان
مرگ و رازآودی جهان
دکتر آروین آذرگین*
*تجربهکنندۀ نزدیک به مرگ، دکتری فلسفه از دانشگاه اصفهان و کارشناسیارشد روانشناسی عمومی
فيلسوفان میگويند انسان تنها موجود زندهای است که میداند روزی خواهد مرد. مرگْ گريبان ديگر موجودات را نيز خواهد گرفت، اما آنها از آن آگاه نيستند. بهطور کلی، مرگ امری وحشتناک است؛ به دو دليل. نخست، چون ظاهراً قرار است هستی ما را از ما بگيرد. اگر بنا باشد «من» نابود شوم، هر چه کردم و انباشتم فنا میشود، و حتی اگر جهان به حيات خود ادامه دهد، ديگر چيزی برای «من» باقی نمیماند. اما از سوی ديگر، از ديربار، اديان، آيينها، و اسطورهها؛ از زندگی پس از مرگ سخن میگفتهاند. گويی در ميان آدميان نوعی پندار/ اميد/ آرزو/ ايمان/ عقيده به زندگی دوباره وجود داشته. بااينحال، چگونگی اين زندگی، همواره اسرارآميز و فاقد شفافيت بوده. بنابراين، چه مرگ پايان باشد و چه آغازی دوباره، کولهباری از ترس و ترديد را بر دوش آدمی مینهد.
با اين وصف، مرگ دارای سه ويژگی است: گريزناپذير است؛ مبهم و ترسناک است؛ و هر انسانی قبول دارد که دير يا زود به سراغش خواهد آمد. ازاينروست که فيلسوفان و روانشناسانِ وجودی (اگزيستانسيال) معتقدند، آگاهی از مرگ، ريشۀ تمام اضطرابهاست. حال، با توجه به اين سه خصلت پدیدۀمرگ، مشخص میشود که شناخت درست آن، يا آگاهی از آن، و اينکه آيا بهراستی مرگ پايان است يا آغازی دوباره، و اينکه اگر حياتی دوباره در کار است، چگونه و با چه شرايطی است، کاری بسيار مهم و اساسی است. برای مثال، وقتی شناخت زندگی مگسها يا جانورانِ اعماق اقيانوس، يا شناسايی وضعيت سيارههایی ميليونها فرسنگ دورتر، برای انسان اهميت دارد، پی بردن به راز مرگ که جای خود را خواهد داشت.
کشف راز مرگ، کوشش و علاقۀ ارزشمندی بوده که البته تا کنون با موفقيت دلچسبی برای انسان همراه نشده است. ما هنوز نتوانستهايم از معمای مرگ گرهگشايی کنيم. چرا؟ مشکل از اساس به اين برمیگردد که روش و ابزار شناسايی و جستوجوی حقيقت که ما به کار میبريم، مناسب معما يا مسئلۀ ما نيست.
روش ما، در عصر جديد، روش علوم تجربی است. در علوم جديد تلاش میشود که يک موضوع يا فرايند را بهطور کامل شناسايی و تبيين کنند، تا حد امکان هر گونه ابهامی را بزدايند و به نتايجی کمابيش قطعی دست يابند. روش اصلی در اين علم، آزمايش کردن است، و يکی از ملاکهایش اين است که نتايج آزمايش بايد تکرارپذير باشد؛ يعنی اگر از آزمايشی نتايجی حاصل شد، هر متخصص ديگری که با همان شرايط همان آزمايش را انجام دهد، نتايج تکرار شوند. اين انتظارِ بهجا و معقولی است؛ و نتايج مثبتی که در چنين علم دقيقی به دست آمده، سطح رفاه و سلامت ما را ـ دستکم بهطور ظاهری ـ بالا برده است. با اين همه، اين رويکرد علمی در کشف يکی از بزرگترين رازهای زندگی ما، يعنی مرگ، عقيم مانده است؛ زيرا پديدۀ مرگ برخلاف پديدههای مادی و تجربی آزمايشکردنی نيست. ما وقتی يک تکه سنگ يا خونِ يک انسان را مورد آزمايش قرار میدهيم، بر خود موضوع (سنگ يا خون) احاطه و تسلط داريم؛ اما قادر نيستيم، پايمان را از لبۀ پرتگاه زندگی آنسوتر بگذاريم و به آزمايش و پژوهش بپردازيم. به زبان تشبيه، میتوان گفت وقتی ما با ابزار علوم تجربی جديد به سراغ معمای مرگ میرويم، گويی داريم تلاش میکنيم با يک آچار بزرگ لولهکشی، پيچ ظريف عينکمان را سفت کنيم!
از ابتدای تاريخ تمدن تا کنون، شواهدی در دست است که برخی از انسانها، در شرايطی، پای به جهانِ فراسو نهاده و از آن خبر آوردهاند. آنها از زندگیِ پس از مرگ، جهان مردگان، بهشت، جهنم، يا سرای باقی توصيفاتی کردهاند. يکی از منابع اينگونه اخبار، تجربههای نزديک به مرگ است که بهويژه در دهههای اخير موردِتوجه قرار گرفته است. با اين همه، استناد به اين تجارب نيز گره از معمای دشوار مرگ نمیگشايد. تجربههای نزديک به مرگ، از لحاظ محتوا همگی مشابه نيستند؛ و از آن مهمتر، معيار تکرارپذيری علم را برآورده نمیکنند. درواقع، اين تجربه برای همگان رخدادنی نيست، و حتی گاهی افرادی که به کوما میروند يا آسيبها و جراحتهای شديدی میبینند، اين تجربهها برایشان پیش نمیآید، درحالیکه تجربهکنندگان نزديک به مرگ، در همان وضعیتها، مشاهدات و دريافتهای غيرمنتظره، نامعمول، و شگفتانگيزی داشتهاند. هر کس میتواند آب خالص را در فشار يک اتمسفر حرارت دهد و ببيند که در دمای 100 درجه به جوش میآيد؛ اما تجربۀ نزديک به مرگ برای همه ميسر نيست.
يکی از منابع اينگونه اخبار، تجربههای نزديک به مرگ است که بهويژه در دهههای اخير موردِتوجه قرار گرفته است. با اين همه، استناد به اين تجارب نيز گره از معمای دشوار مرگ نمیگشايد. تجربههای نزديک به مرگ، از لحاظ محتوا همگی مشابه نيستند؛ و از آن مهمتر، معيار تکرارپذيری علم را برآورده نمیکنند. درواقع، اين تجربه برای همگان رخدادنی نيست، و حتی گاهی افرادی که به کوما میروند يا آسيبها و جراحتهای شديدی میبینند، اين تجربهها برایشان پیش نمیآید، درحالیکه تجربهکنندگان نزديک به مرگ، در همان وضعیتها، مشاهدات و دريافتهای غيرمنتظره، نامعمول، و شگفتانگيزی داشتهاند. هر کس میتواند آب خالص را در فشار يک اتمسفر حرارت دهد و ببيند که در دمای 100 درجه به جوش میآيد؛ اما تجربۀ نزديک به مرگ برای همه ميسر نيست.
يکی از منابع اينگونه اخبار، تجربههای نزديک به مرگ است که بهويژه در دهههای اخير موردِتوجه قرار گرفته است. با اين همه، استناد به اين تجارب نيز گره از معمای دشوار مرگ نمیگشايد. تجربههای نزديک به مرگ، از لحاظ محتوا همگی مشابه نيستند؛ و از آن مهمتر، معيار تکرارپذيری علم را برآورده نمیکنند. درواقع، اين تجربه برای همگان رخدادنی نيست، و حتی گاهی افرادی که به کوما میروند يا آسيبها و جراحتهای شديدی میبینند، اين تجربهها برایشان پیش نمیآید، درحالیکه تجربهکنندگان نزديک به مرگ، در همان وضعیتها، مشاهدات و دريافتهای غيرمنتظره، نامعمول، و شگفتانگيزی داشتهاند. هر کس میتواند آب خالص را در فشار يک اتمسفر حرارت دهد و ببيند که در دمای 100 درجه به جوش میآيد؛ اما تجربۀ نزديک به مرگ برای همه ميسر نيست.
با اين وصف، بهنظر میرسد علوم جديد يا به عبارت ديگر عقل ابزاری، حتی با توسل به تجربههای نزديک به مرگ، نتواند پرده از اين راز بزرگ هستی بردارد. درعوض، نوع ديگری از خردورزی، چيزی که برخی فيلسوفان آن را عقل هستیشناختی نام نهادهاند، میتواند برای ما تا حدی شناخت، باور، يا يقين فراهم آورد. اينگونه خردورزی، انواع ديگر روشهای شناخت مانند وحی، مکاشفه، و رؤيای صادقه را نيز به رسميت میشناسد.
با اين همه، ما آدميان بايد همواره در اين گونه موارد، عدم قطعيت را که ويژگی عقل هستیشناختی است، به رسميت بشناسيم. اين ترديد يا عدم قطعيت به خصلت رازآلودی جهان برمیگردد. در حقيقت، علوم جديد و در بطن آن رياضی و فيزيک، در ما توقع قطعيت و وضوح را پديد آوردهاند. اين در مورد علوم طبيعت بهجا و مفيد است، اما بايد توجه داشت که در مورد اصل، اساس، و سرشت انسان و کل جهان، پاسخگو نيست، چراکه اين چيزها رازآلودند! حقيقت جهان، اسرارآميز است و به خواستۀ ما تن نمیدهد که ساده و شفاف باشد و بهآسانی به چنگ آيد. به بيان ديگر، مرگْ شبيه یک مسئلۀ علمی يا رياضی نيست که با فکر و تلاش نظری و منطقی حل شود، بلکه يک راز است که گشودن آن نيازمند انديشه، تامل، تصميم، اراده، شجاعت، و خطرپذيری و درنهايت عمل است.
میتوان پرسيد که اصلاً چرا اين رازآلودی وجود دارد. به عقيدۀ من دو علت میتواند داشته باشد که يا هر دو يا يکی از آنها دخالت دارند. نخست اينکه چون ـ بهنظر میآيد ـ جهان پس از مرگ، از جنسی ديگر است، حسگرهای شناخت ما (حواس پنجگانه) قابليت حس کردن آن را ندارند؛ بنابراين دستگاه ادراکی مغز هم آن را تشخيص نمیدهد.
درواقع، دستگاه شناختی ما که مورد استفادۀ علوم تجربی است و در زندگی معمول هم اغلب از آن بهره میگيريم، بهدليل محدوديتهايش نمیتواند نوع ديگری از وجود را بشناسد. اگرچه، برخی آدمها در برخی شرايط قادرند مکاشفات يا دريافتهايی از جهان ديگر داشته باشند،[1] اما اين هم تکرارپذير و به اختيار انسان نيست و حتی گاهی ممکن است به توهم ناشی از بيماری يا سوء مصرف مواد نسبت داده شود.
مورد دوم اين است که ابهام، پيچيدگی، و رازآلودی جهان و بهويژه مرگ، عامدانه طراحی و ايجاد شده است. اگر ما زندگی را چونان يک نمايش يا بازی درنظر آوريم، آن وقت، ترديد و نامعلوم بودن بسياری از چيزها و بهخصوص وضعيت پايانی، بر هيجان و جذابيت آن خواهد افزود. اين البته چيزی بيش از يک ضرورت هنری و زيبايیشناختی است. به قول مولانا[2]، بنياد جهان کنونی ما بر نادانی و غفلت است و چنانچه هوشياری و آگاهی کامل رخ دهد، ادامۀ زندگی بهخطر میافتد؛ يا به تعبير ديگر، نقشه و هدف زندگی اينجهانی مخدوش میشود.
ما اغلب میتوانيم از اخبار مربوط به جهان ديگر، يا تجربههای نزديک به مرگ، نکات اخلاقی استخراج کنيم. آنها از اين حکايت میکنند که مهر و نيکی ارزش دارد و رستگاری و نتيجۀ خوب بهبار میآورد، و بدی و پليدی مايۀ پشيمانی و گرفتاری است.
درحقيقت، ما از اين موارد، دليل و ضرورتی برای اخلاقی بودن، يا به بيان سادهتر، «آدمِ خوبی بودن» پيدا میکنيم. حال درنظر بگيريد که اگر اين شناختِ ضرورتِ خوب بودن، مثل فهم معادلۀ رياضی 2+2= 4 بود، و به همان اندازه شفافيت و قطعيت داشت، آن وقت ديگر «آدم خوبی بودن» تحسينبرانگيز نبود! ما هيچ آدم عاقلی را به دليل اينکه در محاسبات دخل و خرج زندگیاش، 2+2 را 4 در نظر گرفته، يا اينکه قرص سمی سيانور را نمیخورد، ستايش نمیکنيم. چون واضح است که سيانور آدم را میکشد. اما کسی را که بهرغم نياز، از پذيرش رشوهای کلان سر باز میزند، تحسين میکنيم. اين تحسين بهدليل شجاعتی است که او از خود نشان داده و شجاعت جايی مطرح است که عدم قطعيت، هرچند ناچيز وجود داشته باشد.
اينها بيان
مختصری بود از اينکه جهان ما و معمای مرگ، چه بخواهيم و چه نخواهيم، چه خوشمان بيايد
و چه بدمان بيايد، رازآلود است. و اگر بخواهيم رازها را ناديده بينگاريم، معنا را از
جهان خود خواهيم زدود و به ورطۀ پوچی خواهيم غلتيد. اين خطايی است که جهان جديد
مرتکب شد، و ارتباط زندگی را از منبع حيات و معنا گسست. در عصر کنونی، آموزههای
پيامبران، عارفان، حکيمان، و حتی تجربهکنندگان نزديک به مرگ، بايد اين باور ارزشمند
را در جان و دل ما نيرومند سازد که چيز ديگری نيز جز اين جهان مادی وجود دارد، و
پس از اين زندگی، حيات ديگری در کار است.
[1] . برای مثال، تجربههای نزديک به مرگ يا برخی روشهای رياضت.
[2] . استن این عالم ای جان غفلتست هوشیاری این جهان را آفتست
مرگ و رازآلودی جهان
آخرین دیدگاهها