تجارب نزدیک به مرگ ناخوشایند (بخش اول)
مترجم: سمیرا رزاقی
مقالهای از نانسی اوانز بوش، فوق لیسانس علوم انسانی و رئیس بازنشسته انجمن بینالمللی پژوهشهای نزدیک به مرگ و بروسن گریسون، پزشک و استاد روانپزشکی و علوم رفتار عصبی چستر اف. کارلسون و مدیر بخش پژوهشهای ادراکی دانشکده پزشکی دانشگاه ویرجینیا.

اغلب تجارب نزدیک به مرگ گزارششده در طول چهار دهۀ اخیر خوشایند و حتی باشکوه توصیف شدهاند. علیرغم سُرور حاصل از چنین تجاربی، یک واقعیت تلخ وجود دارد و آن این است که تمام تجارب تا این حد زیبا و خوشایند نیستند، بلکه بعضی از آنها عمیقاً آشفتهکنندهاند. افراد کمی حاضرند دربارۀ چنین رویدادهایی صحبت کنند؛ تجربهگران این نوع تجارب، خود را پنهان میکنند و وقتی از آنها اطلاعات بیشتری خواسته میشود ناپدید میگردند؛ اگر پیگیر نباشید و برای صحبت با آنها شکیبایی به خرج ندهید بهاحتمال زیاد از شما فاصله خواهند گرفت.
تجارب نزدیک به مرگ ناخوشایند با همان شرایط و مشخصههای تجارب نزدیک به مرگ خوشایند رخ میدهند و اکثر عناصر موجود در آن را دارند، ولی چیزی که در این نوع تجارب متفاوت است حال و هوای احساسی آن است که از ترس تا وحشت زیاد متغیر است و در برخی موارد آن، احساس ناامیدی و اینکه فرد [در زندگی خود] کوتاهی کرده وجود دارد.
اغلب تجارب نزدیک به مرگ گزارششده در طول چهار دهۀ اخیر خوشایند و حتی باشکوه توصیف شدهاند. علیرغم سُرور حاصل از چنین تجاربی، یک واقعیت تلخ وجود دارد و آن این است که تمام تجارب تا این حد زیبا و خوشایند نیستند، بلکه بعضی از آنها عمیقاً آشفتهکنندهاند. افراد کمی حاضرند دربارۀ چنین رویدادهایی صحبت کنند؛ تجربهگران این نوع تجارب، خود را پنهان میکنند و وقتی از آنها اطلاعات بیشتری خواسته میشود ناپدید میگردند؛ اگر پیگیر نباشید و برای صحبت با آنها شکیبایی به خرج ندهید بهاحتمال زیاد از شما فاصله خواهند گرفت.
تنوع تجارب نزدیک به مرگ ناخوشایند
تاکنون سه نوع تجربۀ نزدیک به مرگ ناخوشایند شناسایی شده است که عبارتاند از: تجارب ناخوشایند معکوس، تجارب ناخوشایند همراه با احساس پوچی، و تجارب ناخوشایند جهنمگونه. در توضیحات مختصر زیر به تشریح این انواع پرداختهایم.
تجارب ناخوشایند معکوس
در برخی از تجارب نزدیک مرگ، مشخصههایی که در تجارب مسرتبخش وجود دارد، بهصورت خصومتآمیز و تهدیدکننده وجود دارد؛ برای مثال، مردی که از روی اسبش افتاده بود، خودش را در حالتی یافت که بالای درختی شناور است و کادر پزشکی بخش اورژانس را تماشا میکند که روی بدنش کار میکنند. او فریاد میکشید، «نه! نه! درست نیست! من رو برگردونید!» اما آنها صدایش را نمیشنیدند. سپس او از میان تاریکی بهسمت نوری پرتاب شد و در آن تشعشع سایۀ افرادی را دید که بهنظر میرسید اعضای خانوادۀ او بودند که قبلاً از دنیا رفته و در انتظارش بودند. او با دیدن این صحنۀ عجیب و غریب و نیز عدم تواناییاش در اثرگذاری بر اتفاقات درحال انجام، دچار اضطراب و ترس ناگهانی شد.
زنی هنگام وضع حمل احساس کرد که روح از بدنش جدا میشود و در فضا با سرعتی بسیار بالا پرواز کرد، سپس توپ کوچکی از نور دید که با سرعت بهسمت او حرکت میکند: «نور هر چه به من نزدیک میشد بزرگ و بزرگتر میشد. فهمیدم که با هم برخورد خواهیم کرد و این مرا ترساند. من نور سفید کورکنندهای را دیدم که درست بهسمت من آمد و مرا در خود غرق کرد.»
زنی که براثرِ افزایشِ بیشازحدِ دمای بدنش غش کرده بود و درحین تجربهاش، مرحلۀ مرور زندگی را از سر میگذراند، میگوید: «از غم زیادی لبریز بودم، و خیلی احساس افسردگی کردم.»
تجارب ناخوشایند همراه با احساس پوچی
این نوع تجارب با احساس عمیق پوچی همراه است که اغلب درون مایههایی از تنهایی، انزوا، و گاهی اوقات نیستی و نابودی ناگوار را در خود دارد. زنی، هنگام وضع حمل، خود را در حالی یافت که بهطور ناگهانی بالای بیمارستان و بهسوی فضایی عمیق و تهی پرواز میکند. دستهای از موجوداتی دایرهشکل به وی اطلاع دادند که او هرگز وجود نداشته است، اینکه او این امکان را داشته تا زندگیاش را تجسم کند تنها یک شوخی بوده است؛ او واقعی نبوده است. او دربارۀ وقایع زندگیاش و توصیفات زمین با آنها به گفتوگو پرداخت. آنها گفتند: «نه! هیچکدام از چیزهایی که گفتی هرگز واقعیت نداشته است؛ همۀ آن چیزها همین است که ما گفتیم.» او در فضا تنها رها شد.
زن دیگری هنگام وضع حمل احساس کرد که روی آب شناور است؛ او میگوید: «اما در یک لحظۀ خاص، دیگر احساس آرامش نداشتم؛ مثل یک جهنم خالص بود. من بهسرعت بهشت را ترک کرده بودم و فریاد میکشیدم؛ اما هیچ صدایی در نمیآمد. بدتر از هر کابوسی بود که میتوانم تصور کنم. دور خودم میچرخیدم و فهمیدم که این ابدیت است؛ این چیزی است که تا ابد ادامه مییابد…. تنهایی، خلأ فضا و بیکرانی کائنات را حس کردم، یک توپ نورانی تنها با من درحال فریاد کشیدن بود.»
زنی دیگری که خودکشی کرده بود، احساس کرد که درون خلأ کشیده میشود: «من به درون عمق تاریک و بیپایان، یا یک تونل، یا خلأ کشیده شدم…. به بدنم آنطور که میشناسمش آگاه نبودم… وحشت کرده بودم. ترس و رعب مرا فرا گرفته بود. انتظار داشتم بهسمت نیستی برده شوم؛ انتظار یک خواب بزرگ؛ انتظار فراموشی؛ و اکنون دریافته بودم که به سطح دیگری میروم… و این مرا ترسانده بود. این نیرو مرا جایی میبرد که نمیخواستم بروم، اما هرگز فراتر از تیرگی نرفتم.»
مردی که مورد حملۀ فردی که سوار اتومبیلش کرده بود واقع شده بود، احساس کرد که از بدنش برخاسته است: «ناگهان پیرامونم را سیاهی محض فرا گرفت و در فضای تاریکی شناور شدم، جایی که نه بالا داشت، نه پایین، نه چپ داشت، نه راست…. بهنظرْ ابدیت میرسید. من چنین فضای نکبتی را بهطور کامل احساس کردم. تنها اجازه داشتم که بیندیشم و تأمل کنم.»
تجارب ناخوشایند جهنمگونه
تعداد این نوع تجارب در میان تجارب ناخوشایند کمتر است. مردی که دچار ایست قلبی شده بود، احساس کرد که به اعماق زمین فرو میافتد. در تهِ آن، یک دروازۀ بلند و زنگزده قرار داشت که بهنظرْ دروازههای جهنم بود. وحشتزده تقلا کرد که به بالا و بهسمت روشنی بازگردد.
زنی به یک مکان مخروبۀ ترسناک بدرقه شده بود و گروهی از ارواح سرگردان را دیده بود. آنها بهنظرْ گم شده و دردمند بودند؛ اما راهنمایش اشاره کرد که اجازۀ کمک به آنها را ندارد.
یک استاد آتئیست دانشگاه که براثرِ پارگی روده تجربۀ نزدیک به مرگ داشته، میگوید که حین تجربهاش موجوداتی بدنهاد بهطور کینهتوزانهای او را اذیت کردند و سپس بند بند بدنش را جدا کرده بودند.
زنی که براثرِ پارگی لولۀ فالوپ دچار خونریزی شده بود در بخشی از تجربهاش میگوید:ااا «موجودات مخوفی با برخی اندامهای ژلاتینی مرا میقاپیدند و به من چنگ میزدند. صدای ناله از گلویشان و بوی زنندۀ توضیفناپذیرشان هنوز بعد از 41 سال برای من باقی مانده است. هیچ موجود نورانی مهربان، هیچگونه مرور زندگی، هیچچیز زیبا یا خوشایندی وجود نداشت.»
زنی که مرتکب خودکشی شده بود، احساس کرد که بدنش بهسمت پایین و به محیطی سرد، تاریک، و خیس سرازیر میشود: «وقتی به ته رسیدم، شبیه ورودی یک غار بود و چیزی شبیه تار عنکبوت به آن آویزان بود… صدای گریه، شیون، ناله، و دندان قروچه میشنیدم. موجوداتی دیدم که سر و بدنشان شبیه انسان بودف اما زشت و غریب بودند… ؛آنها ترسناک بودند و گویی تحت شکنجه قرار داشتند و درحال جان کندن بودند.»
زنی که مرتکب خودکشی شده بود، احساس کرد که بدنش بهسمت پایین و به محیطی سرد، تاریک، و خیس سرازیر میشود: «وقتی به ته رسیدم، شبیه ورودی یک غار بود و چیزی شبیه تار عنکبوت به آن آویزان بود… صدای گریه، شیون، ناله، و دندان قروچه میشنیدم. موجوداتی دیدم که سر و بدنشان شبیه انسان بودف اما زشت و غریب بودند… ؛آنها ترسناک بودند و گویی تحت شکنجه قرار داشتند و درحال جان کندن بودند.»
سه نوع واکنش
اگر بخواهیم از زاویۀ دیگری به موضوع نگاه کنیم این تجارب برای تجربهکنندگان ممکن است آسیبزا نیز باشد. هم از جنبۀ ایجاد احساس گسستگی با دنیای زمینی و هم از جنبۀ پرسشهای متعددی که برای افراد تجربهکننده ایجاد میشود. سه واکنش رایج تجربهکنندگان که در تمام انواع سهگانۀ تجارب ناخوشایند رخ میدهد عبارتاند از: تغییر و تحول عمیق، تقلیلگرایی، و گذر زمانی قابل توجه.
1ـ تحول عمیق: «به آن [تجربه] نیاز داشتم»
درپیِ چنین تجارب روحانی عمیقی یک دگردیسی کامل رخ میدهد؛ البته نه بدین معنا که تجربهکننده لزوماً باید دینش را تغییر دهد؛ بلکه بدین معنی که «تغییر موضع دهد». تجربۀ ترسناک بهمنزلۀ اخطاری دربارۀ رفتارهای نابخردانه یا نادرست تعبیر میشود و شخص باید نحوۀ زندگی کردنش را تغییر دهد: «به من نشان داده شد که یا باید رفتارم را بهتر کنم یا وضعیت همین است… بهعبارت دیگر به من چنین القا کردند گخ وضع خودت را سر و سامان بده، و من چنین کردم.»
تمایل به حضور در اجتماعات مذهبی متعصب در این دسته متداول است. کیمبرلی کلارک شارپ، مددکار اجتماعی بالینی، مشاهده نمود که «تمام افرادی که میشناسم و تجارب منفی داشتهاند تبدیل به مسیحیانی بر پایۀ انجیل شدهاند…. شاید عضو فرقههای مختلفی باشند؛ اما همگی احساس میکنند که از وضعیت افتضاحی که داشتند برگشتهاند و فرصت دیگری در اختیار دارند.»
شاید این ترس اثر نیرومندی از خود برجای بگذارد که باور به یک مکتب یا مذهب مبتنی بر خداشناسی محض ممکن است راه خروج از این ترس باشد. پروفسور آتئیستی که در بالا به او اشاره شد و موجودات بدنهادی با کینهتوزی او را آزار داده و سپس بدنش را تکهتکه کرده بودند، دانشگاهش را ترک کرد و در مدرسۀ علوم دینی حضور یافت. دیگران نیز اشتیاق و میل جدیدی را گزارش کردهاند: «مصرف مواد را قطع کردهام، به فلوریدا بازگشتهام و اکنون به کالج انجیل میروم. قبلاً مقولۀ مرگ برایم مهم نبود؛ اما درحال حاضر، از آن بیشتر میترسم. بنابراین بله! این یک اخطار بود. به من فرصت دیگری داده شد تا رفتارم روی زمین را تغییر دهم… ترسی که از مرگ در من ایجاد شده بود را با کتب مقدس جبران کردم. از آن زمان، زندگیام را صرف خدای بلندمرتبۀ یهوه کردهام و شصت ساعت در ماه را به صحبت و تعلیم دربارۀ خالق بهشت و زمین و تمام موجودات زنده اختصاص دادهام. اکنون نگران اینکه چه زمانی خواهم مرد نیستم؛ چون میدانم که خدا به من وعدۀ بسیار بزرگتری داده است.»
2_ تقلیلگرایی: «این [تجربه] فقط یک … بود»
تقلیلگرایی واکنشی دفاعی به تجارت ناخوشایند است تا فرد معنای واقعهای را که در طبقهبندی امن او جای نمیگیرد انکار کند، و با این واقعه طوری برخورد میکند که گویی اهمیتی نداشته است.
زنی که واکنش آنافیلاکتیک سبب تجربۀ نزدیک مرگ با عناصر محبتآمیز و ترسناک در او شده بود، بهطور خلاصه چنین گفت: «توضیحات عقلانی برای چیزی که تجربه کرده بودم وجود دارد… . مغز تحت استرس نوعی مخدر طبیعی آزاد میکند که باعث توقف درد و ترس میگردد … فقدان اکسیژن فعالیت معمول کورتکس بصری را منقطع میکند… فعالیت بسیار زیاد عصبی در مغزِ درحالِ مرگ سبب خطخطی شدن فعالیت میشود… چشمان ما حتی وقتی بسته است، این خطخطیها را حرکت رو به بالا در یک تونل تعبیر مینماید… سلولهای مغزی بیشتری در میانۀ کورتکس نسبت به لبههای آن تمرکز دارند؛ بنابراین وقتی به مرگ نزدیکتر میشویم، مغز تمام آن سلولهای متراکم را به همراه فعالیت دیوانهوارشان به صورت نوری سفید در وسط میدان دید ما میبیند. همهاش بسیار علمی است.»
نتیجهگیری او این بود که براساس شواهد علمی، این تجربه هیچ معنای خداشناسانهای ندارد، و هرگونه اضطراب دائمی بدون ملاحظه باقی ماند.
ادامه در شمارۀ بعدی…
آخرین دیدگاهها