با خوانندگان

قوانین مربوط به مرگ را آن‌قدر ترسناک اجرا کرده‌اند که آدم یادش می‌رود مرگ، جشن باشکوه بازگشت به نور است. بهترین حالت رخت بربستن این است که هرچه از جسم باقی ماند، برای زندگان استفاده بشود؛ لازم نیست که از بازماندگان اجازه‌ای گرفته شود. اینکه قلب من پس از مرگم در تن انسان دیگری یاری‌اش کند، بهتر از این است که زیر خاک بپوسد. به جای این همه قانون مسخره باید  قوانینی در این راستا وضع می‌کردند.

تمام مراسمی هم که اجرا می‌شود جز کش دادن غم و اندوه چیز دیگری نیست. مثل این است که کودکی برای مادری که سر کار می‌رود عزاداری کند. مرگ غیبتی موقت است؛یک خلأ دلچسب، یک رهایی گریزناپذیر از سردی زمین. من اگر رفتم، هیچ‌کس سیاه نپوشد؛ هیچ‌کس گریه نکند، هیچ‌کس عزاداری نکند.

ما مردگانیم؛ مردگانی که وقتی می‌میریم زنده می‌شویم. شادی تو، قدرت تو، و رها کردنم زیباترین بدرقه‌ای است که می‌تواند صورت بگیرد. به جای مراسم سوم و هفتم و چهلم و صرف پول برای مداحی که پول می‌گیرد تا مردم را بگریاند، می‌شود کارهای قشنگ‌تری کرد، یا اصلاً هیچ کاری نکرد؛ بگذاری همه‌چیز در سَبُکانه‌ترین حالت رخ بدهد. می‌شود تمام این سنت‌ها را شکست. آدم‌ها را با واقعیت‌های زندگی‌شان روبه‌رو کرد .چند وقت قبل، فیلم زنی را دیدم که می‌مرد و برای فرزندش نامه‌ای توی کمد سفید اتاق خوابش، داخل جعبهٔ چوبی سفید که گُل‌سرهایش را می‌گذاشت، گذاشته بود…!

آن‌جا نوشته بود هروقت دلت برایم تنگ شد بالا بپر، و کودک این کار را می‌کرد: تا دلتنگ می‌شد می‌پرید، آن‌قدر می‌پرید تا خسته م‌یشد و می‌خندید و خوابش می‌برد؛ و روح مادر پرنده‌ای بود که این صحنه را می‌دید و آرام می‌شد. او با این توصیه، خواسته بود تا فرزندش را از یک جا ماندن و گریستن در امان نگه دارد؛ چه آن‌که  مُحبّ حقیقی هرگز محبوبش را در رنج رها نمی‌کند… .

پرچین شاه‌محمدی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *