گزارش نشست سوم دپارتمان
گزارش نشست سوم دپارتمان
نوری در تاریکی، تجربۀ نزدیک به مرگ و امید به معناداری زندگی درعصر غلبۀ ماتریالیسم
با حضور
دکتر آروین آذرگین
تجربهکنندۀ نزدیک به مرگ، دکتری فلسفه، روانشناس
زمان: 19 دی 1397
مکان: اصفهان، مؤسسۀ سلامت روان طوبی، دپارتمان تجارب نزدیک به مرگ ایران
گزارش نشست سوم دپارتمان
نشست سوم دپارتمان تجربه نزدیک به مرگ با حضور دکتر آروین آذرگین از تجربهکنندگان نزدیک به مرگ برگزار شد. شرح تجربۀ نزدیک به مرگ ایشان در کتاب «بهوقت مرگ» ذکر شده است که بهزودی انتشارات آنسو را منتشر خواهد کرد.
پیش از سخنرانی دکتر آذرگین، دو نفر از حضار دربارۀ حالات پیش از مرگ برخی آشنایان خود صحبت کردند:
حکایت حالات پیش از مرگ آشنایان
گزارش نشست سوم دپارتمان
* پدربزرگی داشتم که قرار بود برای پیوند کلیه عمل جراحی شود؛ اما شب قبل از عمل گفت که به دگتر بگویید من را از لیست خط بزند. ما فکر کردیم براثر ترس از عمل هست که چنین حرفی میزند. آن شب همه سعی کردند او را راضی کنند که جراحی بهتر از دیالیز است؛ اما قبول نکرد و گفت من دارم از دنیا میرم. همه گفتیم این چه حرفیه؟ ما امید داریم که نتیجۀ عمل خوب باشه. آن شب، شب خاصی بود. همه برای دلداری آنجا بودند تا فردا راحت برای عمل برود. قرار بود پدربزرگم آب نخورد و آماده رفتن به بیمارستان باشد؛ اما تأکید داشتند که من دارم میرم. تنها کسی که این حرف را قبول کرد مادربزرگم بود؛ ایشان گفت که امروز آقا مرتضی نباید تنها باشد و آخر هم پدربزرگم به بیمارستان نرفت. کلیه را برای پیوند به یک نفر دیگر دادند. مادر بزرگم تعریف میکرد که پدربزرگ از صبح تا اذان ظهر با یک عده حرف میزد و زمزمههایی داشت که هیچکدام را متوجه نشدم، تااینکه حدود ساعت دو و نیم بعدازظهر تمام کرد.
* پدرم تقریباً هیچ مشکلی نداشت. بعد که فوت شد، دوستش تعریف میکرد که خودش به این موضوع اشاره کرده بود. به آنها گفته بود شما که مشکلی ندارید! خندیده بود و گفته بود اما من دارم [از دنیا] میرم. آن شب، دقیقاً شب اول ماه مبارک رمضان بود. صبح که شد حمام کرد. سپس درِ اتاقها را باز و به بچهها نگاه کرد و از خواهرم هم بابت صبحانه تشکر کرد. خواهرم به ایشان گفت: «بابا، چقدر امروز تشکر میکنید؟!» از خانه آمده بود بیرون که تقریباً یک ربع بعد از آن فوت میکند.
آغاز سخنرانی
سپس دکتر آذرگین صحبتهای خود را دربارۀ موضوع نشست آغاز کردند.
بهنظر بنده، ارتباط قوی بین تجربۀ نزدیک به مرگ و معنای زندگی وجود دارد؛ اما قبل از هر چیز باید توضیح داد که منظور از معنای زندگی چیست. منظورمان از معنای زندگی هدف از زندگی، ارزش زندگی، و سود زندگی است. بعضی اعتقادشان این است که چه فایده؟ زندگی میکنم که چی؟ ارزشش در چیست؟ چه نفعی برای من دارد؟ هدف چیست؟ با این سؤالات داریم معنای زندگی را به چالش میکشیم و از آن پرسش میکنیم. باز بهنظر من به یک شکل دیگر هم میشود به معنای زندگی نگاه کرد و آن در قالب طرح سه پرسش وجودی است. ما سه پرسش مهم را از خودمان میپرسیم که در این دو بیت بهخوبی بیان شده است:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
در این ابیات سه پرسش مطرح شده است: از کجا آمدهام؟ برای چه آمدهام؟ کجا میروم؟
گزارش نشست سوم دپارتمان
در بررسیهایی که انجام دادم، بیشتر دغدغهها دربارۀ دو پرسش آخر است. گویا برای برخی از ما خیلی مهم نیست که از کجا آمدهایم، ولی دو پرسش دیگر اهمیت بیشتری دارند. اگر ما دیدگاه درستی درمورد معنا و فلسفۀ زندگی داشته باشیم، به جوابهای، معقول، مقبول، پذیرفتنی، و دلنشین برای سه پرسش اساسی دست مییابیم، و در این صورت میتوانیم بفهمیم در این زندگی چه کارهایم؛ یعنی هدف از زندگی چیست و ارزش زندگی به چیست، و سود حاصل از آن و نتیجهاش چیست.
اینها سؤالات مهمی هستند و لازم است برای اینکه ما نیز چون فیلسوفان، عارفان، و حکیمان انسانهای اصیلی بشویم یا زندگی اصیلی داشته باشیم، آنها را مدنظر قرار دهیم؛ ولی متأسفانه در زندگی روزمره، کمتر به این مسائل توجه میکنیم و بیشتر مشغول مسائل روزمره هستیم که ممکن است بهدلایل شغلی، بیماری، یا مسائل و مشکلات دیگر باشد که ظاهراً غفلتی جهانشمول است. در تکمیل این صحبتها، آقای قاسمیان بیان داشتند:
متأسفانه حتی نمیشود دربارۀ مرگ با اطرافیان حرف بزنیم. یک استادی داشتیم، میگفت من درمورد مرگ خیلی راحت با همسرم حرف میزنم. همیشه دوست داشتم نقش مرگ آگاهی و مرگباوری را در اصلاح رابطۀ زوجین بررسی کنم. اگر بدانیم بالاخره روزی، با مرگ ما یا همسرمان، میان ما جدایی میافتد، آیا تأثیری بر رفتارهای ما با او میگذارد یا خیر؟ آیا وقتی به معنای واقعی کلمه مرگباور شدیم در مسائل جزئی نیز با همسرمان صحبت میکنیم یا به سراغ مسائل کلانتر و مهمتر میرویم؟ اما حتی بهشوخی هم نمیشود دربارۀ مرگ با دیگران صحبت کرد. اولین پاسخهایی که میشنویم این است که مثلاً «زبانت را گاز بگیر». متأسفانه در جامعه این یک واقعیت است؛ اما باید قبول کرد که مرگ جزئی از زندگی است. آقای آذرگین، ضمن تأیید، صحبتهای خود را ادامه دادند:
بله، و علاوهبراین، ما شاهد غلبۀ مادیگرایی در محیطهای عمومی و آکادمیک نیز هستیم. به طوری که ازنظر بنده مسئلۀ معناداری زندگی را به خطر انداخته است. خیلی سخت است که به پرسشهای بنیادی با این نگرش جواب داد. حتی من فکر میکنم جامعۀ ما هم بهدلیل ناآگاهی از غرب مادیگرا شده است. ما تقلید کورکورانه کردیم و ناخودآگاه و بدون کسب بینش و مطالعه، مادیگرایی را پذیرفتیم.
بیاییم ازچند بُعد ماتریالیسم را تشریح کنیم: هستیشناختی، معرفتشناختی، ارزششناختی.
اول از همه بحث هستیشناختی یا وجودشناختی مطرح است. هستیشناختی یکی از ارکان فلسفه است و در آن این موضوع بحث میشود که چه چیزی وجود دارد، چه چیزی وجود ندارد؛ روح وجود دارد یا خیر؟ خورشید واقعیت دارد یا خیر؟ در ماتریالیسم گفته میشود که فقط ماده وجود دارد، و دنبال چیز دیگری نباش. یکی از نظریههای فلسفۀ ذهن این است که ذهن صرفاً همان تبادل سیگنالهای الکتریکی و شیمیایی در مغز است و چیز دیگری نیست.
بُعد دوم یا همان بعد معرفتشناختی، سؤال این است که چه چیزی را میتوانیم بشناسیم؟ و ابزار شناخت ما چیست، از چه راههایی میتوان استفاده کرد تا به معرفت و حقیقت رسید؟ چگونه میتوان، دانش کسب کرد؟ طبق مبانی ماتریالیسم، راه کسب علم و معرفت، ریاضی و حساب و ریاضیات دکارتی و علوم تجربی است؛ اما اینکه میگویند همین است و جز این نیست مشکلزاست. البته از یک بُعد درست میگویند. وقتی میگویند فقط ماده وجود دارد، ما برای شناخت ماده به علوم تجربی نیاز داریم.
گزارش نشست سوم دپارتمان
بُعد سوم، بحث ارزشها یا ارزششناختی است. چه چیزهایی ارزش هستند چه چیزهایی ارزش نیستند؟ در فلسفه، ارزشها چند بخش دارد که بخشی ارزشهای اخلاقی است که میگوید چه کاری خوب و چه کاری بد است. برای مثال، دزدی بد است و احسان و نیکی به پدر و مادر خوب است و… .
دستۀ دیگر ارزشها، ارزشهای زیباییشناختی است. گل زیبا، طبیعت زیبا، نقاشی زیبا و… .
بحث بعدی ارزش زندگی و معنای زندگی است؛ اینکه ارزش زندگی به چیست. در نگرش مادهگرایی و ماتریالیسم تعبیری مادیگرایانه از آن میشود؛ یعنی ارزشهای اخلاقی وجود دارد، ولی ذهن انسانها از زمانی که جماعت تشکیل دادند بهدلیل اینکه منافع اکثر حفظ شود یک سری ارزشها را رعایت میکنند.
سهراب سپهری میگوید:
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
در جهان سنتی یا جهان قبل از مدرنیته که به معنویت یا ماوراء ماده اعتقاد وجود دارد، در گل سرخْ زیبایی عظیمی میبیند که نمیتواند توصیف کند و از این زیبایی به یک سرچشمۀ دیگر زیبایی پی میبرد و در جهان راز و رمزی را میبیند. ماتریالیسم راز و رمز جهان را از ما میگیرد و میگوید این زیبایی را ذهن تو میبیند و احساسی است که به تو وصل است و واکنش ما درمقابل یک منظره یا آسمان پرستاره به یک سری جریانات عصبی مغز فروکاست پیدا میکند.
اروین یالوم معتقد است ارزش زندگی به این است: «سیاهی مطلقی بوده که نقطهای نورانی در بین آن جرقه زده است که زندگی توست و پشت آن سیاهی است. این زندگی را در اختیار تو قرار دادهاند، زندگی کن. ارزش زندگی به این است که پتانسیلها و تواناییهایت را به ظهور برسانی.» جهان ما اکنون چنین جهانِ ماتریالیستی است، و به دلایلی که گریز از معنویت در جامعه زیاد شده است بهسمت متریالیست در حرکت است.
یکی از اتفاقات عجیب این است که ماتریالیستها همهچیز را در ابعاد ماده و فیزیک و شیمی توجیه میکنند. در این عرصه، مهم است که ما تکلیف خود را مشخص کنیم که طبیعتگرا هستیم یا فرا طبیعتگرا. بنابراین بحث الآن در این مسئله نیست که آیا کسی خدا را قبول دارد یاخیر! مسئله این است که آیا فراتر از ماده چیزی میتواند وجود داشته باشد یا خیر؟ درحالحاضر، با توجه به غلبۀ ماتریالیسم چه در عرصۀ علمی و چه در عرصۀ هستیشناختی و چه در عرصه معرفتشناسی، تبلیغ میشود که همین ماده است و لاغیر؛ بنابراین اینکه فراتر از این خدایی وجود دارد که مادی است یا غیرمادی و میتوان صدها صفت به او نسبت داد اکنون موضوع بحث نیست.
اگر واقعاً ماتریالیسم را به رسمیت بشناسیم، براساس اغلب دیدگاههای مادهگرا، مرگ پایان زندگی است. حالا اگر مرگ پایان باشد ارزش و هدف این زندگی چیست؟ بزرگترین مسئلۀ مشترک بین انسانها رنج است. این همه رنج کشیدیم، بعد از آن چه میشود؟ خاک بشود؟ مثل دیدگاه خیام که میگوید:
ایـــن دستـه کــه بـرگـردن او می بـینی دستی است که برگردن یاری بوده است
بنابراین طبق این دیدگاه، رنجها را باید در چرخۀ ماده خاک کرد. اینجا ممکن است فردی بگوید چه اشکالی دارد که من بمیریم، من در زندگی هدف دارم، به دنبال شغل بهتری هستم و… ؛تا این چیزها هست دل ما هم خوش است. اما خیلی از مواقع، در زندگی ما پیش میآید که این دلخوشکنهای معمول از ما گرفته میشود و آن کسی که در بستر بیماری افتاده و هرگز بهبود پیدا نخواهد کرد، او برای چه به زندگیاش باید ادامه دهد؟ به همین دلیل است که میگویم در شرایط بحرانی اگر ما ماتریالیسم را قبول کنیم و به رسمیت بشناسیم، نمیتوانیم راه فرار پیدا کنیم و باید دلیل معقول و مقبولی برای ادامه زندگی داشته باشیم.
درمورد ارزشهای اخلاقی نیز همین است و جز این نیست. ما فرصت کوتاهی برای زندگی داریم، پس چرا سر همدیگر کلاه نگذاریم؟ ممکن است یگوییم عذاب وجدان هست. بله عذاب وجدان مسئلۀ مهمی است؛ اما اینقدر علم پزشکی و روانپزشکی پیشرفت کرده که با روزی یک یا دو قرص هم میتوان آن را رفع کرد. این نقد من است به ارزشگذاری که در ماتریالیسم بهوجود آمده و جامعه برای آن به سینه میکوبد.
تأثیر ماتریالیسم بر تکتک ما جالب است. برای مثال، اگر فردی در کوما باشد، برای بهبود حال او اولین کسی که سراغش میرویم کادر پزشکی است و در مرحلۀ آخر که قطع امید کردیم میگوییم تا دیگران یا فرد بزرگی برای او دعا کنند و این نشان میدهد که ما ماتریالیسم را [عملاً] قبول داریم.
این نکته مهم است وقتی میگوبیم ماتریالیسم منظور این نیست که رشتههایی مثل پزشکی، فیزیک، شیمی، و امثال اینها را نادیده بگیریم. به اینها نقدی نیست. ماتریالیسمی که شایستۀ نقد است یعنی اینکه رویکردی هستیشناختی مادیگرایانه درمورد جهان داشته باشد و بعد بگوید همین است و جز این نیست! هر چیزی که مشاهدهپذیر و آزمایشپذیر و تکرارپذیر باشد درمورد درستی و یا نادرستی آن حکم صادر کنیم و هر چیزی مثل خدا، روح و … که قابل آزمایش نبود درباره اش سکوت کنیم!
از هر جهت، بهنظر میرسد که ما از لحاظ معنا، ارزشها، و بنیانها در یک تاریکی به سر میبریم، ولی بارقههایی وجود دارد که میتواند امیدبخش باشد و یکی از این نورها «تجربۀ نزدیک به مرگ است». چنین پدیدهای ذهن ما را به خود مشغول میکند و در دل افرادی که بدون فکر درپیِ نگرش مادیگرایانه به زندگی و جهان رفتند تردید ایجاد میکند که نکند یک حقیقت یا چیز دیگری هم وجود داشته باشد. با وجود اینکه در دیدگاه علمی مبتنی بر ماتریالیسم تلاش شده تا پدیدۀ «تجربه نزدیک به مرگ» پدیدهای مادی یا ناشی از فعالیتهای مغز معرفی شود، ولی بهنظر من در این کار موفق نبودند و این نشانۀ امیدوارکنندهای است.
در زمینۀ معنای زندگی، تجارب نزدیک به مرگی که به ما در تمیز و تشخیص موضوع کمک میکند خیلی اهمیت دارد. آیا در این دنیایی که هستیم و بهطور متوسط 70 یا 80 سال عمر میکنیم؛ مقصد است یا معبر؟ فلسفههای باستانی اصیل، افلاطون، و حتی تجربههای عینی به ما میگویند اینجا مقصد نیست، بلکه یک گذرگاه است.
در بدترین وضیعت زندگی حسی از درون میگوید کاری انجام بده؛ زیرا معنقد هستیم برای کاری به این جهان آمدهایم؛ لذا انرژی و زمان را بیجهت هدر نمیدهیم و در همان راستا حرکت میکنیم؛ سپس وقتی معنابخشهای ابتدایی قدرت خود را از دست دادند در جستوجوی معنابخش اصلی حرکت میکنیم.
از سرکارخانم فروغی جهت تهیه گزارش این نشست و همین طور خانم ها نیک فرجام، شوقی و سالاری که در برگزاری جلسه ما را یاری نمودند کمال تشکر را داریم.
آخرین دیدگاهها