انتشار جدیدترین مقاله گروه وابسته به انجمن بین المللی تحقیقات تجارب نزدیک به مرگ (IANDS) در ایران در ژورنال معتبر Journal of Death and Dying
عنوان مقاله: بررسی اثرات آگاهی از تجارب نزدیک به مرگ روی افراد بدون تجربه نزدیک به مرگ
پژوهشگران:
دکتر علی نقی قاسمیان نژاد
دکتر کاوه قادری
دکتر بابک جمشیدی
دکتر علی زکی ئی
دسترسی به اصل مقاله:
https://journals.sagepub.com/doi/10.1177/00302228231191549
چکیده مبسوط مقاله
مطالعهی حاضر به بررسی تأثیر آگاهی از تجربیات نزدیک به مرگ بر تغییرات زندگی در افراد بدون این تجربه پرداخته است. شکافهای تحقیقاتی بسیاری در متون مربوط به تأثیرات آگاهی از تجربهی نزدیک به مرگ بر زندگی کسانی که فاقد تجربهی دست اول هستند، یافت میشود. اکثر مطالعات در این متون بر تجربیات نزدیک به مرگ متمرکز شدهاند، که نشان میدهد افرادی که تجربهی نزدیک به مرگ دارند، هم تجربیات مثبت و هم منفی داشتهاند و برخی از آنها به دنبال تجربهی نزدیک به مرگ به رشد و تحول پس از سانحه دست یافتهاند. مطالعهی حاضر سوال جدیدی را در مورد تجربهی نزدیک به مرگ مطرح کرد که آیا تجربیات نزدیک به مرگ میتواند منجر به تغییرات زندگی در افراد بدون تجربهی نزدیک به مرگ شود یا خیر.
نتایج مطالعهی حاضر نشان داد که تأثیرات مثبت آگاهی از تجربهی نزدیک به مرگ بسیار بیشتر از اثرات منفی آن است که باعث ایجاد تغییراتی مانند رشد معنوی، پذیرش مرگ، پذیرش نظرات مختلف، علاقه به شناخت روح و روان، جستجوی معنا در زندگی، قدردان زندگی بودن، پذیرش خود، اهمیت دادن و شفقت نسبت به دیگران و مشارکت در زندگی خانوادگی میشود. علاوه بر این، جنبههای منفی تغییرات ناشی از تجربهی نزدیک به مرگ به طور متوسط با اضطراب مرگ، کیفیت خواب، احساس آسیبپذیری، نگرانی در مورد جامعه، اشتغال به امور دنیوی و کابوس مرتبط است.
تغییر دیگر افزایش میل به تنهایی بود که به راحتی نمیتوان آن را به تغییرات مثبت یا منفی دستهبندی کرد. از آنجایی که مولفههای میل به تنهایی، لذت بردن از تنهایی و تنهایی در متون پژوهشی چالشبرانگیز است، برخی از مطالعات اثرات منفی تنهایی را بر سلامت روان نشان میدهند (یانگواس و همکاران، ۲۰۱۸) و برخی مطالعات دیگر ترکیبی از نتایج مثبت و منفیِ میل به تنهایی را بر سلامت روان نشان میدهد (لین و همکاران، ۲۰۲۰). به عنوان مثال، پژوهش تویوشیما و کوسومی (۲۰۲۱) نشان داد که تأثیر میل به تنهایی در افزایش و کاهش سلامت ذهنی مختلط بود.
همچنین در پژوهش حاضر، همبستگی منفی بین میل به تنهایی و پیامدهای منفی مانند کابوس، اضطراب مرگ و آسیبپذیری نشاندهندهی جنبهی سالم و مثبت میل به تنهایی بود؛ بنابراین، این تغییر را میتوان یک تغییر مثبت برای لذت بردن از تنهایی در میان برخی از آزمودنیها در نظر گرفت.
یافتهها نشان داد که مدت و میزان آگاهی از تجربهی نزدیک به مرگ نیز بر تغییرات تأثیر میگذارد. به طور کلی، افراد دارای آگاهی بالا از تجربهی نزدیک به مرگ، کسانی که خویشاوندان آنها تجربهی نزدیک به مرگ داشتند، افرادی که همسرشان فوت کرده بود، بیوهها، افراد ساکن در مناطق روستایی، بازنشستگان، بیکاران و افراد دارای وضعیت اجتماعی-اقتصادی بالا بیشترین تغییرات روانی را گزارش کردند.
به طور کلی، یافتههای این مطالعه، متون مربوط به تجربهی نزدیک به مرگ را گسترش داد (به عنوان مثال قاسمیان نژاد جهرمی،۲۰۲۱; گروت-مارنات ۱۹۹۸; نابلوش و همکاران، ۲۰۰۱; نویز، ۱۹۸۰; ون لومل و همکاران، ۲۰۰۱) و نشان داد که تغییرات روانشناختی مثبت اغلب در افرادی که تجربهی نزدیک به مرگ دارند و کسانی که از این تجربیات آگاه هستند رخ میدهد. همچنین هر چه شدت و مدت این آگاهی بیشتر باشد، تغییرات مثبت نیز بیشتر میشود. تمام این تغییرات لزوما مثبت نیستند و احتمالاً اثرات منفی در هر دو گروه رخ میدهد.
نوعی خودآگاهی و تمرکز بر فلسفهی وجودی و معنای زندگی و مرگ در قلب این تغییرات قرار دارد و همانطور که در مطالعات قبلی تصدیق شده است منجر به رشد پس از سانحه، تغییرات روحی و وجودی و قدردانی از زندگی میشود (کالهون و همکاران، ۲۰۱۰; تدسکی و کالهون، ۲۰۰۴). به همین ترتیب، تحقیق کریستین بروم و اولات (۲۰۰۶) نشان داد که آگاهی از تجربهی نزدیک به مرگ میتواند یک فلسفهی ذهنی را القا کند که افراد را قادر میسازد عمیقتر در مورد معنای زندگی فکر کنند و استرس روانی را بهتر مدیریت کنند. دادههای پژوهش حاضر نشان داد که افراد هر چه بیشتر به دنبال پاسخ به سؤالات خود در مورد مرگ و زندگی باشند، سعی کنند چالشهای زندگی خود را حل کنند و با رویکرد هستیگرایی توجه بیشتری به خود داشته باشند، تغییرات روانشناختی مثبتتری را گزارش میکنند. به علاوه، هر چه بیشتر به مرگ و زندگی، مشکلات دیگران و دغدغههای جهان توجه نشان بدهند، به احتمال بیشتری دستخوش تغییرات منفی میشوند. یافتههای مطالعهی حاضرنشان داد افرادی که بیشتر به مسائل دنیوی مشغول بودند، به احتمال کمتری در فعالیتهای خانوادگی شرکت میکردند و کمتر تمایل به تنهایی دارند. این افراد اضطراب مرگ بالاتر و کیفیت خواب پایینتری دارند. در مقابل، افرادی که میل به تنهایی، پذیرش خود و قدردانی از زندگی دارند، بیشتر احتمال دارد پیامدهایی مانند کاهش اضطراب مرگ و کیفیت خواب بهتر را تجربه کنند.
پس از کریستین بروم و اولات (۲۰۰۶)، مطالعهی حاضر نشان داد افرادی که تجربهی نزدیک به مرگ را به صورت فلسفی و کنجکاوانه تجربه میکنند، میتوانند این آگاهی را به یک فلسفهی ذهنی و درونی تبدیل کنند که معنویت آنها را افزایش میدهد و به سؤالات آنها در مورد معنای زندگی پاسخ میدهد. آنها همچنین تغییرات روانشناختی مثبتی تجربه میکنند اما اگر با تجربهی نزدیک به مرگ به طریقی مستقیم، نامنعطف، بیرونی و کنترلگرانه مواجه شوند، به احتمال زیاد دستخوش تغییرات منفی مانند اضطراب مرگ بیشتر، مشارکت کمتر در فعالیتهای خانواده و کیفیت خواب پایینتر میشوند. در این راستا، مطالعات قبلی نشان داده است که افراد با گرایشات مذهبی درونی، اضطراب مرگ کمتری را نسبت به افراد دارای گرایشات مذهبی بیرونی تجربه میکنند (آردلت و کون۲۰۰۶; منصورنژاد و کجباف،۲۰۱۲).
بر همین اساس، میتوان استدلال کرد که مواجههی غیرمستقیم افراد با تجربهی نزدیک به مرگ نمیتواند به سادگی منجر به تغییرات روانشناختی مثبت شود بلکه «کیفیت و نوع» مواجهه با تجربهی نزدیک به مرگ نیز مهم است. جالب توجه است که این یافتهها با دیدگاه یالوم (۱۹۸۰) و تمایز وی میان «تفکر پیشین در مورد مرگ» و «تفکر پسین در مورد مرگ» همسو است. تفکر پیشین در مورد مرگ نوعی مرگاندیشی داوطلبانه است که ارتباطی مثبت با مولفهی سلامت در حیطهی فردی و اجتماعی دارد. مرگاندیشی فرایندی آگاهانه در ادراک هیجانی است که فرد داوطلبانه و هوشیارانه آن را انتخاب میکند. فرد درون «مسیری روبه بالا» حرکت میکند تا پردازش روانی سالمی ایجاد کند و از طریق تامل روی پدیدهی مرگ در چهارچوبی درست، نگرشی معنادار و هدفمند بنا مینهد. مرگاندیشی از این منظر، به معنای مردهپرستی یا طرفداری از افرادی که زندگی را انکار میکنند نیست. در مقابل، تفکر پسین در مورد مرگ فرایندی ناخودآگاه است که نمیتواند منجر به رشد شود و در عوض سلامت روانی را به خطر میاندازد (براساس تعاریفی که به طور کلی پذیرفته شده هستند). در نتیجه، تفکر پسین در مورد مرگ از فرایندهای روانشناختی ناکارآمد نشات میگیرد و در مسیری رو به پایین حرکت میکند (زندی، ۲۰۱۵). به عبارت دیگر، میتوان استدلال کرد که هر چقدر افراد بیشتر به دروننگری، تامل روی معنای زندگی، درک مرگ و پذیرش خود از طریق مواجههی غیرمستقیم با تجربهی نزدیک به مرگ مشغول باشند، به احتمال بیشتری پیامدهای روانشناختی مثبت گزارش میدهند. در مقابل، اگر افراد دغدغههای دنیوی و مادی (که نمیتوان کنترل کرد و مستلزم انکار مرگ است) داشته باشند، به احتمال زیاد تغییرات روانشناختی منفی گزارش میدهند. بر همین اساس، اگر مواجههی غیرمستقیم با تجربهی نزدیک به مرگ منجر به دروننگری هستیگرایانه شود، مثبت است و اگر منجر به انکار مرگ یا تلاش برای کنترل آن شود، با تغییرات روانشناختی منفی مرتبط است. با این حال، یافتههای این مطالعه مستلزم ارزیابی بیشتر در مطالعات آینده است تا مشخص کند چگونه کیفیت مواجهه به تجربهی نزدیک به مرگ سبب پیامدهای مثبت و منفی روانشناختی میشود.
این یافتهها همچنین بیانگر سرنخهای مهم برای حوزهی درمان است که باید با احتیاط صورت گیرد. یافتههای پژوهش حاضر نشان داد که ۱۶% آزمودنیها تجربیات منفی گزارش دادند که یعنی آشنایی با این تجربیات ممکن است برای برخی افراد آسیبزا باشد. بنابراین، نباید عجولانه نتیجه گرفت که آشنایی با تجربهی نزدیک به مرگ را میتوان برای همه تجویز کرد.
این امر مخصوصاً مرتبط به نظر میرسد زیرا برخی درمانگران عجولانه و بدون ملاحظه تصمیم گرفتهاند چنین دانشی را در درمان مراجعینی که خودکشی کردهاند اما تجربهی نزدیک به مرگ نداشتهاند به کار گیرند (مک دوناف۲۰۰۴؛ وینکلر، ۲۰۰۳) و این یافتهها باید به چنین درمانگرانی اطلاعات کافی بدهد تا بدانند باید در این مسیر محتاط باشند.
پیشنهاد میشود در مطالعات آینده، تفاوت میان افرادی که تغییرات منفی تجربه کردهاند و کسانی که تغییرات مثبت تجربه کردهاند بررسی شود. به عبارت دیگر، چرا تجربهی نزدیک به مرگ برای برخی افراد آسیبزا است و چه مولفههایی در این موارد وجود دارد که این افراد را آسیبپذیر میکند؟
این مسئله میتواند به رواندرمانی کمک کند، مخصوصاً در تشخیص دقیق و محتاطانه که کدام بیماران میتوانند وارد این نوع درمان شوند و در نتیجه احتمال آسیب کاهش یابد.
آخرین دیدگاهها