فلسفه، الهیات و تجربه‌های نزدیک به مرگ

فلسفه، الهیات و تجربه‌های نزدیک به مرگ :

مجتبی اعتمادی‌نیا*

* دکتری فلسفۀ تطبیقی از دانشگاه علامه طباطبایی، محقق و پژوهشگر

به‌نظر می‌رسد که اغلب فیلسوفان و الهی‌دانان از نتیجۀ بیش از سی سال تلاش پژوهشگران در حوزۀ مطالعات مربوط به تجربه‌های نزدیک به مرگ به‌سادگی گذشته‌اند و در بیشتر موارد، آن را جدی نگرفته‌اند؛ حال آنکه برخی از نتایج این پژوهش‌ها علاوه بر آنکه تاکنون به‌وضوح محل بحث فلسفه و الهیات بوده است، افق‌های جدید و یافته‌های حیرت‌انگیزی را پیش روی فیلسوفان و الهی‌دانان قرار می‌دهد.

ازاین‌رو، فقط معدودی از الهی‌دانان نظیر کشیش لوتری آلمانی یوهان کریستوف همپ[1]، الهی‌دان آلمانی هانس کونگ[2]، الهی‌دانان انگلیسی پل بَدِم و لیندا بَدِم[3]، مورخ آمریکاییِ تاریخ ادیان آی. پی. کولیانو[4]، و برخی دیگر از عالمان الهیات نظیر کارول زالسکی، جودیث کرِسی[5]، و سرافیم رُز[6] غالباً به نحو پراکنده دراین‌‌باره اتخاذ موضع کرده‌اند که تعداد محدود آن‌ها باعث شده است که امروزه سخن گفتن از پیشینه و سِیر تاریخی بررسی‌های الهیاتی دربارۀ تجربۀ نزدیک به مرگ ناموجه به‌نظر برسد (Fox, 2003: 62-63). چنان‌که مارک فاکس د‌راین‌‌باره تفطن یافته، این امر چه‌بسا به‌دلیل فقدان دانش و مقدمات لازم برای پژوهش الهیاتی در این حوزه بوده است (Ibid: 4-5). بنا به احصای نگارنده، برجسته‌ترین کارهایی که تاکنون دراین‌‌باره صورت پذیرفته، اثر مشهور کارول زالسکی با عنوان سفرهای آن‌جهانی و پژوهش کامل‌تر فاکس با عنوان دین، معنویت‌گرایی و تجربۀ نزدیک به مرگ است.

گراسمن عدم اقبال فلاسفه را به موضوع تجربه‌های نزدیک به مرگ، که چه‌بسا پاسخ بسیاری از پرسش‌های فلسفی را در خود داشته باشد، حاکمیت پارادایم ماده‌گرایی به‌عنوان یک ایدئولوژی در مجامع دانشگاهی می‌داند. حتی غیرماده‌گرایانی از قبیل دوگانه‌گرایان پیرو دکارت و افلاطون‌گراها هم، متأثر از این جوّ غالب، به بررسی این پدیده‌ روی خوش نشان نمی‌دهند. در این میان، اگرچه متکلمان و الهی‌دانان نیز فلاسفه را در عدم التفات به این پدیده همراهی می‌کنند، اما آنان عموماً از موضعی دیگر و بنا به دلایلی متفاوت به این موضوع رغبت چندانی نشان نمی‌دهند؛ به این ترتیب که باور به عینیت مؤلفه‌های این پدیده را قدح ساحت ایمان به حیات پس از مرگ می‌دانند؛ زیرا برخی ویژگی‌های تجربه و احوالات تجربه‌گران در خلال آن، با برخی باورهای دینی همخوانی ندارد. مثلاً برخی از تجربه‌گران از مواجهه با خدایی سخن می‌گویند که اثری از کینه و انتقام‌جویی در او دیده نمی‌شود و درعین‌حال که همه را دوست دارد، از قضاوت دربارۀ انسان‌ها اجتناب می‌ورزد و این کار را به عهدۀ خودِ آن‌ها می‌گذارد و این مسئله ظاهراً با مبانی سنتی برخی از ادیان سازگار نیست و از‌این‌رو، نظرگاه‌های سنتی چندان به بررسی این تجربه‌ها روی خوش نشان نمی‌دهند (Grossman, 2002: 13-14).

علاوه بر این، گراسمن معتقد است که انگیزه‌های روان‌شناختی را نیز نباید در بی‌رغبتی و بی‌توجهی برخی از اندیشمندان به بررسی دقیق‌تر تجربه‌های نزدیک به مرگ بی‌تأثیر دانست. او دراین‌باره اشاره به سخنان فیلسوف مشهور انگلیسی در قرن بیستم، سی. دی. براد[7] را خالی از فایده نمی‌داند. براد، در یکی از آخرین مصاحبه‌های زندگی خود، در پاسخ به سؤالی مبنی بر اینکه اگر از بقای آگاهی خود پس از مرگ کالبد فیزیکی مطلع شود، چه احساسی به او دست خواهد داد، می‌گوید: «بیش از آنکه شگفت‌زده شوم، احساس ناامیدی خواهم کرد.» اینکه او چندان دستخوش شگفتی نمی‌شود شاید به دلیل این است که پژوهش‌های او اثبات می‌کند احتمال وجود حیات پس از مرگ بیشتر از احتمال فقدان آن است. اما ناامیدی‌اش ــ چنان‌که خود او اشاره می‌کند ــ از آن روست که در زندگی از رفاه، ثروت، احترام، و کامیابی برخوردار بوده است، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که این وضعیت در حیات پس از مرگ نیز برقرار باشد. چه‌بسا قواعد خوشبختی در حیات پس از مرگ چیزی کاملاً متفاوت با این‌جا باشد. چنانچه گراسمن نیز یادآور می‌شود، یافته‌های تجربه‌گران در خلال تجربه‌های نزدیک به مرگ نیز سوءظن و تشویش براد را تأیید می‌کند. ظاهراً معیار و سنجۀ خوشبختی در حیات پس از مرگ، به‌جای آنکه میزان تألیفات، بهره‌های مالی، یا شهرت و محبوبیت باشد، چیزی از جنس مهربانی و شفقت در قبال دیگران است (Ibid: 23-24).

فلسفه، الهیات و تجربه‌های نزدیک به مرگ :

اگرچه واکنش الهی‌دانان به تجربۀ نزدیک به مرگ بسیار محدود و معدود بوده است، اما این واکنش‌های معدود، کاملاً متنوع و متفاوت است. با بررسی این تفسیرهای متفاوتی که از تجربۀ نزدیک به مرگ شده است، دست‌کم به دو نتیجۀ مهم می‌توان دست یافت: نخست آنکه تجربۀ نزدیک به مرگ نمی‌تواند به‌وضوح و صرفاً از گزاره‌های آخرت‌شناسانۀ دینی خاص یا سنتی معنوی حمایت کامل کند. دوم آنکه تحلیل مفاد تجربۀ نزدیک به مرگ حکایت از آن دارد که ما با پدیده‌ای ذاتاً متغیر و متلوّن[8] مواجهیم. این تغییر و تلوّن گاهی از حیث قابلیت‌های تجربۀ نزدیک به مرگ برای انطباق با سنت‌های دینی متفاوت و متعارض است و گاهی به دلیل ماهیت تفسیرپذیر آن است که سنت‌های دینی مختلف می‌توانند از آن برای تحکیم مبانی الهیاتی و جهان‌بینی خود بهره‌برداری کنند. به این ترتیب، اگرچه بسندگی تفاسیر دینی ناظر به این پدیده با تردیدهای فراوانی روبه‌روست، اما مطمئناً در میان این تفاسیر متفاوت، برخی از اعتبار و وجاهت بیشتری در مقایسه با سایرین برخوردارند (Fox, 2003: 339-340). در این میان، واکنش برخی از عالمان دینی به این تجربه‌ها کاملاً منفی است. برای نمونه، گروهی از مسیحیان انجیلی[9] و محافظه‌کار[10] تلاش دارند تا این تجربه‌ها را، در اصل، اغواکننده و اهریمنی قلمداد کنند. برخی از الهی‌دانان وابسته به این جریان نظیر جان ولدن[11]، زولا لِویت[12]، و فلورنس بول[13]، عموماً به دلیل آنکه تجربه‌گران، مرگ را واقعه‌ای خوشایند و لذت‌بخش تلقی می‌کنند، با آنان مخالف‌اند و این مسئله را در تقابل تام با برخی آیات کتاب مقدس می‌دانند (مثلاً نامه به کرنتیان، 2: 11: 14). کسانی مانند موریس راولینگز و مایکل سابوم نیز تا حدودی هم‌رأی با این گروه از مسیحیان هستند؛ زیرا آنان نیز بر ماهیت شیطانی برخی از تجربه‌ها به‌ویژه دربارۀ تجربه‌گران غیرمسیحی تأکید کرده‌اند. اظهار نظر برخی از الهی‌دانان مسیحیت شرقی در دهۀ هشتاد نیز بسیار شبیه موضع مسیحیان انجیلی و محافظه‌کار است. یکی از این موارد، کشیش و الهی‌دان ارتودکس امریکایی، سرافیم رُز، است. او، که در یکی از آثار خود به بررسی تجربه‌های نزدیک به مرگ پرداخته[14]، معتقد است این گونه تجربه‌ها در قلمرو نامشهود این‌جهانی واقع می‌شوند، نه در ساحت بهشت. گزارش‌های ارائه‌شده نیز ناظر به حضور تجربه‌گران در منازلی میان‌راهی است که در مسیر وصول به بهشت تعبیه شده‌اند و جایگاه ارواح فریب‌خورده و اغواگرند. چنان‌که پیداست، رُز نیز همانند انجیلیان محافظه‌کار و البته با دلایلی متفاوت، تجربه‌گران را قربانیان ارواح اغواگر تلقی می‌کند (Ibid: 93). در این میان، کسانی نیز در تقابل با این دیدگاه، عقیده دارند که اگر این تجارب ماهیتی اهریمنی داشتند، چنین اثراتی مثبت و معنوی در زندگی تجربه‌گران بر جای نمی‌گذاشتند (Moody, 1978: 59). از سوی دیگر، برخی دیگر از عالمان دینی اگرچه این تجربه‌ها را اهریمنی خطاب نمی‌کنند، اما معتقدند سنجه‌ای که این تجارب در باب حیات پس از مرگ به دست می‌دهد با نصوص مقدس همخوانی ندارد. برخی دیگر نیز آن را صرفاً توهمات روانی تلقی می‌کنند و اصولاً به لوزام کلامی این گونه تجربه‌ها وقعی نمی‌نهند (Ibid: 59-60). علاوه بر مواردِ پیش‌گفته، برخی نیز کنکاش در جزئیات حیات پس از مرگ را از منظری دینی اصولاً ناموجه می‌انگارند. برای نمونه، عده‌ای با استناد به برخی آیات کتاب مقدس در باب منع جادوگری و مجازات سخت ساحران (سفر خروج، 22: 18 و میکاه، 5: 12) کنکاش در احوال مردگان و پدیده‌های ناظر به حیات پس از مرگ را ممنوع می‌انگارند (Fox, 2003: 333).

غالب فیلسوفان و الهی‌دانان موحدی که در باب تجربه‌های نزدیک به مرگ اتخاذِ موضع کرده‌اند و آن را واجد ماهیتی اهریمنی تشخیص نداده‌اند، معمولاً این گونه تجربه‌ها را نگاهی اجمالی به حیات پس از مرگ تلقی می‌کنند که ممکن است به نحو موقت در فاصلۀ میان مرگ جسمی و قضاوت نهایی[15] در انتظار هریک از ما باشد. از این منظر، در این‌ بازۀ زمانی، فرد از نوعی آزادی فارغ از کالبد برخوردار است که می‌تواند با استفاده از آن، از برخی تجارب و احساسات بهره‌مند شود. این‌ گروه از فیلسوفان و الهی‌دانان وقوع چنین پدیده‌ای را بر اساس باورهای فلسفی و الهیاتی خود، کاملاً محتمل می‌دانند.

تشخیص ماهیت تجربۀ نزدیک به مرگ با ملاک و محکی قابلِ‌اعتماد، نقطۀ مشترکی است که غالب الهی‌دانانی که دراین‌‌باره اظهار نظر کرده‌اند بر آن پای فشرده‌اند. کسانی مانند سرافیم رُز، کشیش و الهی‌دان ارتودکس امریکایی، بر این عقیده‌اند که این ملاک معتبر، آموزه‌های دینی در باب مرگ و حیات پس از آن است. وی بر آن است که «حقیقتِ از پیش آشکارشده»، که همان متن مقدس باشد، بهترین محک سنجش ماهیت این گونه تجربه‌هاست (Rose, 1980: 119, quoted in Fox, 2003: 94).

منتقدان این دیدگاه عقیده دارند که موضع کتاب مقدس درقبالِ تجربه‌های نزدیک به مرگ و پدیده‌هایی مشابه آن واضح و مشخص نیست و در معدود مواردی که اشاراتی دراین‌باره وجود دارد، متن مقدس دربرابر چندین تفسیر متفاوت و بعضاً متناقض تاب می‌آورد. به این ترتیب، منتقدان ضمن پذیرفتن چهارچوبی محکم برای فهم، تفسیر، و ارزیابی این ‌گونه تجربه‌ها، متن مقدس را واجد شرایط لازم برای این امر نمی‌دانند؛ زیرا نبود صراحت و ابهام متن مقدس دراین‌‌باره، مانع از آن است تا به‌عنوان معیاری برای ارزیابی چنین پدیده‌هایی به کار بسته شود (Fox, 2003: 330-334).

فلسفه، الهیات و تجربه‌های نزدیک به مرگ :

پژوهشگرانی نظیر کارول زالسکی نیز، با تأکید بر اینکه رویکردهای منصفانه در بررسی تجربۀ نزدیک به مرگ هرگز از عهدۀ اثبات بقای پس از مرگ برنخواهند آمد (Zaleski, 1987: 160)، عقیده دارند که در هیچ‌یک از موارد، تعیین مطابقت مفاد تجربۀ نزدیک به مرگ با آنچه تجربه‌گر آن را بر اساس ادراکات ذهنی خود روایت می‌کند، امکان‌‌پذیر نیست و جدال‌های الهیاتی و فلسفی در این عرصه هیچ‌گاه راه به جایی نخواهند برد. ازاین‌رو، وی در پی افکندنِ طرحی نو در این آوردگاه است. پیشنهاد زالسکی این است که این گونه تجربه‌ها را از حیث کارکرد تخیلات دینی در آن‌ها مورد بررسی قرار دهیم و به‌جای تحقیق مطابقت آن‌ها با واقع، نحوۀ نقش‌آفرینی نمادهای دینی را در صورت‌بندی آن‌ها واکاوی کنیم و این کاری است که او در اثر مشهور خود با عنوان سفرهای آن‌جهانی در پی انجامش است (Ibid: 184).

زالسکی الهیات[16] را رشته‌ای علمی می‌داند که وظیفه‌اش واکنش نقادانه در باب تجربه و زبان دینی است. بر این اساس، الهیات اگرچه از تفکر تحلیلی بهره می‌برد، اما مادۀ اصلی آن نماد[17] است؛ زیرا برای ما انسان‌ها فهم امور استعلایی و سخن گفتن از مفاهیم ماورایی جز با بهره‌گیری از نمادها امکان‌پذیر نیست. وظیفۀ خطیر الهیات، طبق این تعریف، سنجش سلامت نمادهاست. ظاهراً ما دربارۀ نمادها نمی‌توانیم با استفاده از مفاهیم درست و غلط قضاوت کنیم، بلکه سنجش سلامت آن‌ها به معنای بررسی ضعف و قوّتشان در بازنمایی آن چیزی است که در جهت تبیین آن وضع شده‌اند.

الهیاتی که زالسکی از آن سخن می‌گوید نه درپیِ توصیف حقیقت، بلکه مروج نیاز به حقیقت است. روش این الهیات، عمل‌گرایانه[18] و کاملاً معطوف به نمادهاست. این الهیات هنگامی که به سراغ بررسی تجربه‌های نزدیک به مرگ می‌رود و ماهیت نمادین آن‌ها را بازمی‌شناسد و محدودیت‌هایی را درمی‌یابد که از این حیث متوجه ما می‌کنند، ارزش و اعتبار آن‌ها را در این می‌بیند که به روشنی نمایانگر ابعاد رؤیایی[19]، تخیلی[20]، و درمانی آموزه‌های دینی هستند (Ibid: 191-192). متألهانی که از این منظر به تجربه‌های نزدیک به مرگ می‌نگرند ارزش و اعتبار آن‌ها را از این حیث مد نظر قرار نمی‌دهند که حیات پس از مرگ اثبات می‌کنند یا نمی‌کنند، بلکه آن‌ها را به‌عنوان تجربه‌هایی بشری محل بحث و بررسی قرار می‌دهند که به بهترین نحو ممکن، خاصیت نمادین آموزه‌های دینی را برملا می‌کنند.

چنان‌که ملاحظه شد، به رغم آنکه رویکردهای الهیاتی در مواجهه با تجربۀ نزدیک به مرگ چندان در میان دین‌پژوهان رونق نداشته‌اند، اما دیدگاه‌های محدودِ ارائه‌شده همچنان از تنوع بالایی برخوردارند.


فهرست منابع:.

فلسفه، الهیات و تجربه‌های نزدیک به مرگ :

کتاب مقدس (ترجمه قديم) (2002 م)، ترجمۀ انجمن پخش كتب مقدسه، لندن، ايلام.

عهد جديد (بر اساس كتاب مقدس اورشليم) (1387)، ترجمۀ پيروز سيار، تهران، نی.

Fox, Mark (2003), Religion, Spirituality and the Near-Death Experience, London and New York, Routledge

Grossman, Neal (2002), “Who’s Afraid of Life After Death?”, Journal of Near-Death Studies, vol. 21, no. 1, pp. 5-24.

Moody, Raymond A. (1978), Reflection on Life After Life, Bantam edition, USA, Bantam Books

Zaleski, Carol (1987), Otherworld Journeys: Accounts of Near-Death Experiences of Medieval and Modern Times, New York and Oxford, Oxford University Press


1. Johann Christophe Hampe

2. Hans Kung

3. Paul and Linda Badham

4. I. P. Couliano

5. Judith Cressy

6. Seraphim Rose

7. C. D. Broad

8. protean

9. evangelical

10. conservative

11. John Weldon

12. Zola Levitt

13. Florence Bulle

14. مشخصات كتاب‌شناختی اين اثر چنين است:

Rose, S. (1980), The Soul After Death: Contemporary ‘After-Death’ Experiences in the Light of the Orthodox Teaching on the Afterlife, California, St. Herman of Alaska Brotherhood

15. final judgment

16. theology

17. symbol

18. pragmatic

19. visionary

20. imaginative

صفحه اصلی

وبسایت من در زمینه ایماگوتراپی :imagoiran.ir

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *