تجارب نزدیک به مرگ ناخوشایند (بخش دوم)
مترجم: سمیرا رزاقی
مقالهای از نانسی اوانز بوش (سمت چپ)، فوق لیسانس علوم انسانی و رئیس بازنشستهٔ انجمن بینالمللی پژوهشهای نزدیک به مرگ و بروسن گریسون (سمت راست)، پزشک و استاد روانپزشکی و علوم رفتار عصبی چستر اف. کارلسون و مدیر بخش پژوهشهای ادراکی دانشکده پزشکی دانشگاه ویرجینیا. تماس: nanbush5@gmail.com
در شمارهی پیشین ماهنامه، دربارۀ ماهیت تجربۀ نزدیک به مرگ ناخوشایند و انواع آن، مطالبی ذکر شد؛ و مقاله تا به اینجا پیش رفت که واکنش تجربهگران درقبال این تجارب یکسان نیست. اولین واکنشی که دربارۀ آن توضیح داده شد تحویل عمیقی بود که برای برخی تجربهگران حاصل میشود. در این شماره، به دومین و سومین نوع واکنش تجربهگران به این نوع تجارب پرداخته میشود.
2. تقلیلگرایی: «این [تجربه] فقط یک … بود.»
تقلیلگرایی واکنشی دفاعی به تجارت ناخوشایند است تا فرد معنای واقعهای را که در طبقهبندی امن او جای نمیگیرد انکار کند، و با این واقعه طوری برخورد میکند که گویی اهمیتی نداشته است.
زنی که واکنش آنافیلاکتیک سبب تجربۀ نزدیک مرگ با عناصر محبتآمیز و ترسناک در او شده بود، بهطور خلاصه چنین گفت: «توضیحات عقلانی برای چیزی که تجربه کرده بودم وجود دارد… . مغز تحت استرس نوعی مخدر طبیعی آزاد میکند که باعث توقف درد و ترس میگردد … فقدان اکسیژن فعالیت معمول کورتکس بصری را منقطع میکند… فعالیت بسیار زیاد عصبی در مغزِ درحالِ مرگ سبب خطخطی شدن فعالیت میشود… چشمان ما حتی وقتی بسته است، این خطخطیها را حرکت رو به بالا در یک تونل تعبیر مینماید… سلولهای مغزی بیشتری در میانۀ کورتکس نسبت به لبههای آن تمرکز دارند؛ بنابراین وقتی به مرگ نزدیکتر میشویم، مغز تمام آن سلولهای متراکم را به همراه فعالیت دیوانهوارشان به صورت نوری سفید در وسط میدان دید ما میبیند. همهاش بسیار علمی است.»
نتیجهگیری او این بود که براساس شواهد علمی، این تجربه هیچ معنای خداشناسانهای ندارد، و هرگونه اضطراب دائمی بدون ملاحظه باقی ماند.
خانمی که تجربهی ترسناکی را حین زایمان پشت سر گذاشته بود نیز واقعیت این تجربه را زیر سؤال برد: «شاید ]تجربهام[ براثر اتر (مواد بیهوشی) بوده است و نه یک تجربهی نزدیک به مرگ.
خانمی که یک شیر به او حمله کرده بود خاطرهی تجربۀ نزدیک به مرگ خود را توهم قلمداد میکرد: «اغلب فکر میکنم براثر شوک حاصل از این حمله مغزم مرا فریب داده است. من صرفاً ناهوشیار بودم و مغزم با کمبود اکسیژن روبرو شده بود.»
مردی که سالهای طولانی در جمع مردم در خصوص تجارب نزدیک به مرگ نورانی سخن گفته بود تجربهی دومی داشت که طی آن احساس کرد مورد تهدید اشکال هندسی غولپیکر و بدیُمن واقع شده است و این موضوع او را به مرگ بدبین کرده بود و باعث وحشت عمیق او از مرگ شده بود. وقتی فهمید که توهمات حاصل از مصرف برخی داروها حاوی اشکال هندسی است، چنین نتیجه گرفت که تجربهی نزدیک به مرگ دومش «صرفاً واکنشی به دارو» بوده است. از نظر بالینی، این نتیجهگیری میتواند مناسب باشد؛ اما این تجربه در ذهنش باقی ماند. تقلیلگرایی، سرپوش موقتی است که روی ابهامات و اضطرابها سرپوش میگذارد اما کاری در جهت رفع آنها نمیکند.
3. طولانی مدت: «من چه کردم؟»
دیگر تجربهگران، بهسختی، تجارب نزدیک به مرگ ترسناک را درک یا با آن عجین میشوند. این افراد، تا سالها بعد، همچنان با اثرات چنین تجاربی در کشمکش هستند [که نمونههای آن را در ادامه ذکر کردهایم]:
- «من تجربهای داشتم که 29 سال است که مرا درگیر خود کرده است… . این تجربه وحشتی در ذهنم به جای گذاشته که هرگز تاکنون دربارهی آن صحبت نکردهام.»
- · «پس از گذشت تمام این سالها، این کابوس در ذهنم دست نخورده باقی مانده است.»؛ «بنا به دلیلی، ]31 سال بعد[ تمام خاطراتم برگشته و کاملاً واضح هستند… . انگار دوباره همهی آن را زندگی میکنم؛ ولی نمیخواهم. گمان میکردم که مسئله رفع شده است؛ اما واقعاً دوران بدی را در تلاش برای کنار گذاشتن آن سپری میکنم.»
- · «در طول این 50 سال، تلاش کردهام تا خاطرهی آن تجربهی سیاه و تهدیدکننده را سرکوب کنم؛ زیرا به حدی واقعی بود که همچنان مرا میترساند و مهم نیست چند سال دارم.»
- · «33 سال است که ازدواج کردهام و حتی با شوهرم هم دربارهی این تجربه صحبت نکردهام…. . این تجربه هنوز هم مثل زمان رخدادش برایم واضح است.»
- · «من موضوع را بهطور کامل و تا حد امکان عمیقاً دفن کردم، خودم را شدیداً مشغول فعالیتهای مدنی، سیاسی و … کردم…. اینک به نظرم کاملاً روشن است که اصل مسأله تا حدی هنوز باقی مانده و باید با آن رو در رو شد.»
- «این صحنهها بهطور مداوم در ذهنم مرور می شود. نمیتوانم از سرم بیرونشان کنم… . همچنان با چشمان خودم آن را در ذهنم میبینم. دو سال، گذشته است؛ اما هنوز دربارهی آن صحبت نکردهام. حتی شوهرم هم نمیداند…. میخواهم پشت سر بگذارمش اما نمیتوانم.»
این گروه غالباً افرادی هستند که ابعاد وجودی تجربۀ نزدیک به مرگ درگیرشان کرده است و در جستوجوی توضیحی شناختی و هیجانیِ مبنا هستند. در تقلا برای یافتن معنای تجربهی نزدیک به مرگ ناخوشایند خود هستند؛ بدون اینکه در این فرایند، تجربۀ نزدیک به مرگ (و اعتمادشان به طرز کار جهان) را تخریب کنند.
این تجربهگران، بیش از سایرین، وارد دنیای رواندرمانی میشوند. برخی از آنها سالهای متمادی تحت رواندرمانی هستند. متداول است که پزشکان داروهایی تجویز کنند تا بر این ابهامات سرپوش بگذارند و تجربۀ نزدیک به مرگ را مسئلهای خیالی یا آسیبشناسانه تعبیر کنند. درمانگران، موضوع را شناسایی نمیکنند یا بیمار خود را با احساس سرزنش رها میکنند یا بُعد روحانی را داستانی خیالی تلقی میکنند و قادر به مقابله با نیمهی تاریک آن نیستند؛ و مذهبیها نیز یا هیچ چیزی برای گفتن در این خصوص ندارند یا بیدرنگ تجربۀ نزدیک به مرگ را مردود میدانند.
غالباً [در تجارب نزدیک به مرگ ناخوشایند] عناصر مذهبی غایب است:
- «من پر از حس وحشت مطلق و بدون هیچ کمکی حتی از جانب خدا بودم.»
- «به اطرافم نگاه کردم. مدام به دنبال خدا یا موجودی فرشتهآسا بودم؛ ولی من تنها بودم.»
- «انتظار داشتم که مسیح آنجا باشد، اما او نبود… . خدا را صدا زدم، اما او آنجا نبود. این چیزی بود که مرا ترساند.»
این افراد در سؤالات خود غرق هستند؛ ازجمله:
- «من چه کرده بودم که مستحق این تجربه بودم؟»
- · « اگر قواعدی که من از آن تبعیت میکردم درست نیست، پس قواعد زندگی چیست؟»
مردی که در اتومبیلش افراد غریبه به او حمله کرده بودند، هنوز با عواقب این تجربه در کشمش است:
«با خودم میاندیشم من که در آن جهنم بودم، آیا پس از مرگ هم دوباره به آنجا برگردانده میشوم؟ آیا بهعلت کارهایی که شاید در آینده انجام میدهم یا کارهایی که در گذشته کردهام به آنجا فرستاده شدم؟… . من به جهنم باور ندارم؛ اما این تجربهی قدرتمندی بود. همواره عدم قطعیت، زحمت و ترس برایم وجود دارد.»
رشد و تعالی پس از سانحهی دردناک
مطالب روانشناختی دربارهی رشد پس از سانحهی آسیب زا در سالهای نخستِ تحقیق روی تجارب نزدیک به مرگ ناخوشایند وجود نداشت. بنابراین کمتر به مسائل پیامدها و تحولات روانی بعد از تجربهی نزدیک مرگ پرداخته میشد. با تعداد رو به افزایش مطالعات صورتگرفته مشخص شد که حتی مخربترین رویداد زندگی مانند شنریزهای که صدف را میسازد، غالباً افراد را بهسمت صداقت بیشتر با خود، پذیرش چالشهای جدید، و نگاه به زندگی از چشماندازی وسیعتر سوق میدهد. این رویکردی نویدبخش و همچنان درحال توسعه برای متخصصان بالینی است که طرف مقابلشان کسانی هستند که با یک تجربۀ نزدیک به مرگ ناخوشایند در کشمکش هستند.
هفت نکته که باید دربارهی تجارب نزدیک به مرگ ناخوشایند بدانید
- تجارب نزدیک به مرگ ناخوشایند دارای اغلب عناصر تجارب خوشایند هستند. تفاوت آنها در وضعیت هیجانی تجارب ناخوشایند است که از ترس تا وحشت و در برخی موارد از احساس گناه تا یأس متغیر است. گزارشهای چنین تجاربی نوعاً فاقد دو عنصر رایج در تجارب نزدیک به مرگ خوشایند است: وضعیت هیجانی خوشایند، و رهایی از ترس از مرگ.
- تمایل نداشتن به بازگو کردن تجربۀ نزدیک به مرگ ناخوشایند میتواند به زخمهای روانی طولانیمدت در تجربهکننده منجر شود و اطلاعاتشان را نیز در خصوص این واقعه محدود نماید. مطالعات صورتگرفته در طول سی سال اخیر نشان میدهد که یک تجربۀ نزدیک به مرگ از میان پنج تجربۀ نزدیک به مرگ، کاملاً ناخوشایند است.
- علت این وقایع ناشناخته است. علیرغم دههها پژوهش بالینی، هنوز بهطور کافی قادر به توضیح دلیل یا عملکرد تجارب نزدیک به مرگ نیستیم. بهعلاوه، تجارب نزدیک به مرگ تحت شرایط بالینی بسیار متعدد و بر مبنای متغیرهای جمعیت شناختی بسیار گسترده رخ میدهند و بنابراین راهی برای پیشبینی نیست که چه کسی با چه نوع تجربۀ نزدیک به مرگ روبرو خواهد شد. هیچ مدرکی دال بر این فرضیهی متعارف در دست نیست که افراد «خوب» تجربۀ نزدیک به مرگ خوشایند و افراد «بد» تجربۀ نزدیک به مرگ ناخوشایند دارند. برخی قدیسان تجارب نزدیک به مرگه بسیار ناخوشایندی را گزارش دادهاند، و برخی جانیان و افرادی که مرتکب خودکشی شدهاند با تجارب خوشایند روبهرو شدهاند.
- تجارب نزدیک به مرگ خوشایند پیام همگانی رحمت را مخابره میکنند که برخلاف [برخی] ادیان و مکاتب فلسفی است. تجارب نزدیک به مرگ ناخوشایند معمولاً پیامهای متمرکز کمتری دارند؛ اما از الگوی سنتی شمنی رنج/ مرگ/ رستاخیز تبعیت میکنند که در قالب اصطلاحاتِ کمتر استعاری میتوان آن را دعوتی به خودآزمایی، بر هم زدن ترتیب باورهای اصلی و نوسازی قلمداد نمود. از نگاه کاربردی، تجربۀ نزدیک به مرگ ناخوشایند حامل پیامی است مبنی بر اینکه فرد زندگیاش را متحول کند.
- توضیح هر تجربۀ نزدیک به مرگ بر اساس ذهنیت و واژگان تجربهگر میباشد. برای مثال، اگرچه کهنالگوی یک پیر فرزانه در تجربۀ های نزدیک به مرگ متداول است، افراد معمولاً این حضور را بر اساس واژگان فرهنگی خود تشخیص میدهند. در هر گزارشی، یک فرد کهنالگو با نام مشخص شده است که میتواند حقیقتاً درست یا نادرست باشد؛ اما قابلتأیید نیست. متأسفانه این واقعیتی است که هم گروههای مذهبی و هم مادهگرایان آن را رنجآور میدانند. غربیان سکولار اغلب بر این باورند که یک تجربۀ نزدیک به مرگ پیامد یک رویداد روانشناختی است.
- پیامد اولیهی بسیاری از تجارب نزدیک به مرگ آگاهی قدرتمند و پایداری است دراینباره که جهان فیزیکی همهی واقعیت نیست. از آنجاکه این ادراکات، عمیقاً در تضاد با مادهگرایی غربی است و در جهت مخالف بر بعضی تعلیمات دینی متعصبانه تأثیرگذار است، این موضوع جدید، زندگی شخصی تجربهگران و روابط اجتماعیشان را بهطور ناگهانی و دائمی به هم میزند.
ریموند مودی در مقالهای دربارهی این تجارب چنین اظهار کرد: «بهترین کار پزشکان این است که عمیقاً به مسائل بالینی و پژوهشی بپردازند.» شنیدن بدون قضاوت میتواند کارآمدترین گزینه باشد.
خلاصه
تجارب نزدیک به مرگ ناخوشایند مانند تجارب نزدیک به مرگ خوشایندی که بهتر در میان عموم جا افتادهاند، بنا بر حالات متغیر هوشیاری، هم مجذوبکننده و هم نومیدهکننده هستند. این تجارب به دلیل مفهوم عمیق جهنم که در فرهنگ غربی ریشهدار است و پیوند مسیحیت با عذاب جسمانی ابدی، برای افرادی که باید زندگیشان را با وجود چنین رخداد بادوام و عمیقی شکل بدهند، و نیز برای خانوادهشان، دوستانشان و پزشکانشان معضلات جدی ایجاد میکند. به علت نبود دادههای بالینی قطعی و دیدگاههای فرهنگی همگانی دربارۀ تجارب نزدیک به مرگ، به پزشکان توصیه میشود که احتمالاً گوش دادن بیطرفانه و با دقت به این تجارب، بهترین عملکرد حرفهای در مواجهه با افرادی است که این تجارب را پشت سر گذاشتهاند.
آخرین دیدگاهها