تجربه نزدیک به مرگ، هوشیاری و مغز (بخش دوم)

مفهوم جدیدی درباره ی تداوم هوشیاری بر اساس تحقیقات اخیر علمی بر روی تجربه کنندگان مرگ نجات یافته از ایست قلبی

نوشته پیم  ون لومل

بیمارستان ریجن استیت، آرنهم، هلند

در این مقاله ابتدا برخی جنبه های عمومی تجربه ی نزدیک به مرگ مورد بحث قرار می گیرد؛ پس از آن سوالاتی در مورد هوشیاری و رابطه اش با مغز مطرح می شود. جزئیات بیشتر تحقیقات آتی درباره ی تجربه ی نزدیک به مرگ بر روی نجات یافتگان ایست قلبی در هلند که در مجله ی Lacent در سال 2000 چاپ شد شرح داده می شود. در این پژوهش تاثیر عوامل فیزیولوژیک، روانشناختی و داروشناختی که منجربه این تجربه پس از ایست قلبی نشان داده نشده است؛ بلکه نوروفیزیولوژی در ایجاد ایست قلبی و در عملکرد طبیعی مغز شرح داده خواهد شد. و در آخر پیچیدگی ها در مورد پژوهش های هشیاری و نیز چگونگی امکان توضیح تداوم هوشیاری بررسی می گردد. تحقیقات علمی بر روی تجربه نزدیک به مرگ ما را به محدودیت های ایده های پزشکی و نوروفیزیولوژی در مورد طیف هوشیاری انسانی و رابطه ی ذهن-مغز آگاه می سازد.

برخی فاکتورهای تجربه نزدیک به مرگ

قبل از این که به جزئیات بیشتر جنبه های نروفیزیولوژیک عملکرد مغز در طول ایست قلبی بپردازیم می خواهم که برخی فاکتورهای خاص NDE را مورد توجه قرار دهم. اولین فاکتور تجربه ی خروج از بدن است (OBE). در این تجربه افراد درکی از حقیقت از موقعیتی خارج وبالای بدن بی روح خود دارند. احساس تجربه کنندگان مانند درآوردن لباسی کهنه است و در کمال تعجب در می يابند که هنوز هویت خود را با امکان درک، احساسات و هوشیاری بسیار واضح حفظ کرده اند. این تجربه ی خروج از بدن از لحاظ علمی مهم است چرا که دکترها، پرستاران و بستگان می توانند صحت ادراکات گزارش شده را بررسی کنند. آنان همچنین می توانند لحظه ی دقیق NDE که همراه با OBE و طی CPR رخ داده است را ثبت کنند. این اثبات می کند که OBE خیال نیست چرا که این به معنای تجربه کردن ادراکی است که هیچ پایه و اساسی در “واقعیت” ندارد و همینطور این تجربه نمی تواند توهم بیهوده باشد زیرا توهم یک ارزیابی نادرست از یک درك صحیح است. آیا OBE می تواند به عنوان نوعی درک غیر حسی تلقی گردد؟ گزارش زیر از یک پرستار در واحد مراقبت انسداد شرائین قلب است (Van Lommel و دیگران، 2000)

در شیفت شب آمبولانس مردی 44 ساله، بیهوش، cyanotic را به CCU آورد. او حدود 30 دقیقه قبل بیهوش در یک چمنزار پیدا شده بود. وقتی مشغول لوله گذاری شدیم مشخص شد که وی دندان مصنوعی دارد. من دندان فک فوقانی را دراوردم و آن را در crash cart گذاشتم. پس از گذشت یک ساعت و نیم ریتم قلبی و فشار خون او در حالت نرمال بود اما هنوز با دستگاه تنفس مصنوعی نفس می کشید و برای تداوم این تنفس به ICU منتقل شد. من دوباره آن بیمار را پس از یک هفته دیدم که به بخش قلب منتقل شده بود. لحظه ای که او مرا دید گفت: ” اوه آن پرستار می داند که دندان من کجاست؟” من خیلی تعجب کردم و او توضیح داد که ” وقتی که من را به بیمارستان آوردند تو آنجا بودی و دندان من را درآوردی و آن را در سبدی قرار دادی که بطری هایی رویش بود و یک کشوی متحرک در زیر آن قرار داشت؛ تو دندان من را آنجا گذاشتی.” من بیشتر به این دلیل تعجب کردم که وقتی این اتفاقات رخ داده بود این مرد در کمای عمیقی فرو رفته بود و تحت CPR بود. این طور به نظر می رسید که آن مرد خود را هنگامی که روی تخت دراز کشیده بود می دیده است و همچنین پرستاران و دکترهایی را که مشغول CPR بوده اند را از بالا مشاهده کرده بود. همچنین او قادر بود که اتاق کوچکی که او در آن احیاء شده بود را با جزئیات و به درستی توصیف کند و نیز چهره ی افرادی مثل من را که در آنجا حضور داشتند. این تجربه او را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود به طوری که اذعان می کرد که دیگر از مرگ هراسی ندارد.

مرور زندگی هولوگرافیک:  در طی این مرور سوژه حضور و تجربه ی تازه ای از عملکرد و نیز هر فکر خود در زندگی گذشته اش را احساس می کند و متوجه می گردد که تمام این میدان انرژی است که خود و نیز دیگران را تحت تاثیر قرار می دهد. تمام اعمال و افکار ظاهرا مهم هستند و ضبط شده اند. از آنجایی که افراد با خاطرات و احساسات و هوشیاری فرد دیگری مربوط می شوند او نتیجه ی افکار، کلام و اعمال خویش را نسبت به فردی که در همان لحظه در گذشته رخ داده است را تجربه می کند. از این رو در طی مرور زندگی ارتباط با میدان های هوشیاری دیگران و نیز میدان های هوشیاری خودمان رخ می دهد (ارتباط داخلی). بیماران کل زندگی خود را در یک نگاه می بینند ظاهرا در طول چنین تجربه ای زمان و مکان وجود ندارد. آنها فورا در مکانی قرار می گیرند که به آن فکر می کنند( لا مکان) و نیز قادر هستند که ساعت ها در مورد محتوای مرور زندگی صحبت کنند با وجود این که احیای آنها تنها چند دقیقه طول کشیده است. نقل قول: (Van Lommel، 2-4)

تمام زندگی من تا آن لحظه ظاهرا روبروی من با چشم اندازی سه بعدی قرار داشت و هر رخداد با آگاهی از خوبی یا بدی و درکی علت و معلولی همراه بود.

نه تنها من همه چیز را از دیدگاه خودم درک می کردم بلکه افکار افراد دیگری که در آن رخداد حضور داشتند را نیز می دانستم گویی افکار آنان را در خود دارم. این به معنای این است که من نه تنها افکار و اعمال خود را درک می کردم بلکه آن را همان طوری که روی دیگران تاثیر گذاشته بود می فهمیدم گویی با چشمانی همه جانبه می نگریستم. حتی افکار از بین نمی رود. در تمام مدت مرور زندگی بر اهمیت عشق تاکید می شد. وقتی به آن می اندیشم نمی توانم بگویم که این مرور و یا نگرش به زندگی چقدر به طول انجامید؛ احتمالا طولانی بوده است زیرا که هر موضوعی را نمایش داد با این حال ممکن است تنها کسری از ثانیه بوده باشد زیرا من تمام آن را در لحظه ای درک کردم. ظاهرا زمان و مکان وجود نداشت. من در یک زمان در تمام مکان ها بودم و گاهی که توجه من به چیزی جلب می شد در آنجا حضور می یافتم.

همچنین تصاویری ممکن است با دو تصویر از آینده نشان داده شود؛ رخدادهای زندگی شخصی و نیز حوادث کلی تر. و دوباره طی این مرور زمان و مکان وجود ندارد. چنانچه فرد با اقوام درگذشته در بعدی فرازمینی ملاقات کند؛ او آنها را معمولا از روی ظاهرشان تشخیص می دهد ولی ارتباط آنها از طریق اتقال فکر ممکن است. بنابراین طی NDE امکان تماس با میدان هوشیاری افراد فوت شده وجود دارد (ارتباط داخلی). گاهی اوقات بیماران با افرادی ملاقات می کنند که اطلاع از مرگشان غیر ممکن است؛ گاهی نیز با افرادی ناشناس در طی NDE مواجه می شوند. برخی بیماران می توانند چگونگی ورود خود به بدنشان را شرح دهند، این عمل اغلب از قسمت فوقانی سر پس از این که آنان به این درک رسیدند که “هنوز نوبت آنها نیست” و یا اینکه “آنها هنوز وظایفی دارند” صورت می گیرد. تجربه ی بازگشت به بدن تجربه ای بسیار ناراحت کننده قلمداد می شود. آنها هوشیاری خود را در بدنشان باز می یابند و متوجه می شوند که در بدن آسیب دیده ی خود “زندانی” شده اند و این به دلیل درد و محدودیت های بیماری آنهاست. تقریبا تمام افرادی که NDE را تجربه کرده اند ترس از مرگ را از دست می دهند و این به دلیل فهمی است که از تداوم هوشیاری، حفظ تمام افکار و اعمال گذشته حتی هنگامی که افراد توسط نزدیکان و یا پزشکان مرده اعلام شده اند به دست آورده اند. در آن حالت فرد از جسم بی روح خود جدا شده هویت خود و همچنین هوشیاری واضحی با توانایی درک را می یابد. ظاهرا این طور به نظر می رسد که انسان چیزی بیشتر از جسم خویش است.

تمام این فاکتورهای NDE طی ایست قلبی تجربه می شود یعنی طی دوره ی ظاهرا بیهوشی و در طول مرگ بالینی! اما چگونه ممکن است این تجربیات هنگام فقدان عملکرد موقت مغز که در نتیجه ی ایسکمی پان مغزی است را شرح داد؟ این را می دانیم که بیماران ایست قلبی طی چند ثانیه بیهوش می شوند. اما چگونه بفهمیم که EEG که در آن بیماران صاف است؟ و نیز چگونه می توانیم آن را بررسی کنیم؟

نروفیزیولوژی در طی ایست قلبی

از طریق تحقیقات زیادی که بر روی مدل های انسانی و حیوانی صورت گرفت نشان داده شده است که عملکرد مغزی به شدت تحت تاثیرایست قلبی است که در آن هوشیاری و همه ی واکنش های بدن ناگهان از بین می رود؛ و همچنین از بین رفتن فعالیت ساقه ی مغز و با فقدان حالت تهوع [احتمالا رفلکس معده. م] و عکس العمل قرنیه، مردمک های ثابت و متورم یافته های بالینی این بیماران می باشند (Parnia و Fenwick، 2002). بعلاوه عملکرد مرکز تنفس که در نزدیکی ساقه ی مغز قرار دارد مختل شده و منجر به apnoea می شود. توقف کامل گردش خون مغزی در ایست قلبی تحریک شده [القایی] به دلیل فیبریلاسیون بطنی (VF) درابتدای آزمایش پیوند خارجی defibrillators صورت می گیرد. این مدل ischemic کامل مغزی می تواند برای تحقیق نتیجه ی کمبود اکسیژن مورد استفاده قرار بگیرد. جریان خون عروق مغز مرکزی Vmca که یک نظارت بر روند موثق جریان خون مغزی است فورا به میزان حداقل 0 cm/sec پس از VF سقوط می کند (Gopalan و دیگران، 1999). فعالیت الکتریکی مغزی در هر دو کورتکس مغز و در ساختارهای عمیق تر آن پس از مدت کوتاهی از بین می رود. مانیتورینگ فعالیت مغزی از کورتکس (EEG) نشان می دهد که اولین تغییرات ischemia در EEG به طور متوسط 6.5 ثانیه را از شروع توقف گردش خون نشان می دهد؛ و با طولانی شدن ischemia مغزی همیشه پیشروی به سمت isoelectivicity در 10 تا 20 ثانیه (متوسط 15) رخ می دهد (De Vries و دیگران، 1998؛ Clute و Levy، 1990، Lasusso و دیگران، 1992؛   Parnia و Fenwich، 2002). پس از  defibrillation Vmca که با تکنیک ترانس Doppler اندازه گیری شد به سرعت طی 1- 5 ثانیه پس از حمله ی قلبی کوتاه مدت بازمی گردد (Gopalan و دیگران، 1999). با این وجود در موارد ایست قلبی بلند مدت که بیش از 37 ثانیه به طول می انجامد فعالیت EEG طبیعی ممکن است برای دقایقی و یا ساعاتی پس از بازگشت عملکرد قلبی بسته به مدت زمان ایست قلبی علی رقم وجود فشار خون مناسب در مرحله ی بهبودی باز نگردد (Smith و دیگران، 1990). همچنین بهبود EEG گاهی اوقات بهبود سوخت وساز مغز را بی اهمیت جلوه می دهد و جذب اکسیژن مغزی برای زمان قابل ملاحظه ای پس از ترمیم گردش خون کاهش می یابد (Devries و دیگران،1998).

در آنفارکتوس حاد میوکارد مدت ایست قلبی در CCU معمولا 60 تا 120 ثانیه است، این مدت رمان در یک بخش بیمارستانی و یا حمله ی خارج ا زبیمارستان ممکن است حتی طولانی تر نیز گردد.

فقدان اکسیژن منجر به فقدان عملکرد سیستم سلولی ما می گردد. خاموشی فعالیت مغزی و انتقال سیناپس در نورون ها ممکن است به عنوان حفاظی ساخته شده یا پاسخی جهت صرفه جویی انرژی در نظر گرفته شود. (سایه روشن ischemic)(Coimbra، 1999). با این عملکردهای غیرفعال منابع را می توان برای حفظ حیات سلول مورد استفاده قرار داد. فقدان اکسیژن فقط طی چند دقیقه منجر به فقدان عملکرد سیستم سلولی “کوتاه مدت” ما می شود؛ در فقدان اکسیژن بلند مدت مرگ سلول به علت فقدان عملکردی بلند مدت رخ می دهد. طی یک رخداد آمبولیک (خون لختگی) یک لخته ی کوچک مانع جریان خون در یک رگ کوچک کورتکس می شود ومنجر به کمبود اکسیژن آن قسمت از مغز و در نتیجه باعث فقدان عملکردی کورتکس شده و باعث همن یلژی، نابینایی نسبی، یا از دست دادن قدرت تکلم می گردد. وقتی که لخته ها ظرف مدت چند دقیقه از بین برود عملکرد ناقص قشری بازسازی می گردد به این حالت حمله ی ایسمیک گذرا (TIA) گفته می شود. با این وجود اگر لخته ی خون رگ مغزی را برای مدت چند دقیقه و یا چند ساعت مسدود کند منجر به مرگ سلول عصبی و یا فقدان همیشگی عملکرد آن قسمت مغز می گردد و تشخیص آسیب مغزی (CVA) داده می شود. بنابر این فقدان اکسیژن موقت منجر به فقدان زودگذر عملکرد می شود و در ایست قلبی فقدان اکسیژن عمومی همه ی مغز طی چند ثانیه رخ می دهد؛ CPR به موقع و کافی این فقدان عملکردی موقت مغز را معکوس می کند زیرا از آسیب قطعی نورون های مغزی جلوگیری می شود. ماساژ خارجی قفسه ی سینه درست منجر به جاری شدن خون کمی به مغز می شود که خود منجر به شانس بالاتر بازگشت عملکرد مغز می شود (Herlitz و دیگران، 2000). اما فقدان اکسیژن طولانی مدت که به دلیل توقف جریان خون به مغز به مدت 5-10 ثانیه ایجاد می شود باعث آسیب برگشت ناپذیر و مرگ وسیع سلولی در مغز می گردد. آسیب پذیرترین قسمت های مغز در کمبود اکسیژن سلول های عصبی واقع در کورتکس و نورون های تالاموس و هیپوتالاموس می باشند (Fujioka و دیگران، 2000؛ Kinney و دیگران، 1994) هر دوی این بخش ها ارتباطی مهم بین ساقه ی مغز و کورتکس هستند و امکان تجربه ی هوشیاری را تقویت می کنند.

از مطالعات ناشی از ایست قلبی این نتیجه به دست می آید که در تحقیق آینده نگر هلندی ما بر روی بیمارانی که از حمله ی قلبی جان بدر برده اند (Van Lommel و دیگران، 2001) و نیز در آمریکا (Greyson، 2003) و انگلستان (Parnia و دیگران،2001) نه تنها فقدان عمومی فعالیت های الکتریکی کورتکس بلکه فقدان فعالیت های ساقه ی مغزی نیز تنها امکان[؟] خواهند بود. با این وجود بیماران تجربه کننده ی NDE می توانند هوشیاری واضحی را گزارش دهند. به دلیل تجربیات گاه به گاه و قابل اثبات خروج از بدن مانند تجربه ی فرد با دندان مصنوعی در تحقیق ما می دانیم که NDE باید در طول مدت بیهوشی و نه در اولین یا آخرین ثانیه های ایست قلبی رخ دهد. بنابر این به نتیجه ای تعجب برانگیز میرسیم و آن این است که NDE در ایست قلبی یعنی درمدت زمان فقدان عملکردی موقت تمام عملکردهای کورتکس و ساقه ی مغز اتفاق می افتد. چگونه هوشیاری واضح خارج از بدن فردی در لحظه ای که مغز در دوره ای از مرگ بالینی با EEG مسطح است و دیگر عملکردی ندارد می تواند به وقوع بپیوندد؟ (sabom، 1998) چنین مغزی تقریبا قابل مقایسه با کامپیوتری است که منبع برق و مدارهایش قطع شده است می باشد. این مغز قادر به خیالبافی و انجام دادن کاری نیست. همانطور که قبلا گفته شد رخداد متناقض از هوشیاری واضح و زیاد و فرایندهای تفکر منطقی در طی یک دوره ی اختلال پریفیون مغزی در طول مدت ایست قلبی سوالات گیج کننده ی خاصی از درک کنونی ما از هوشیاری و رابطه اش با عملکرد مغز را برمی انگیزد.   

ادامه دارد…

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *