لذت‌بخش‌ترین کتاب‌هایی که در سال ۱۴۰۰ خوانده‌ام

مجتبی اعتمادی‌نیا

سال‌هاست که در کتاب خواندن، به تُندخوانی و پُرخوانی بی‌اعتنا هستم. سلیقه‌ام هم در سال‌های گذشته چنان بوده که کتاب‌های بسیار کمی واقعاً مقبول طبعم واقع شده است. در سال ۱۴۰۰ هم کتاب‌هایی خواندم که برخی را از سَرِ ناچاری و برخی دیگر را بی‌آنکه نامقبول بشمرم به پایان بردم. کتاب‌های نه‌چندان اندکی هم بودند که فی‌الحال ناتمام مانده‌اند و دیگر رغبتی به خواندنشان ندارم. اما در میان کتاب‌های که در این سال خواندم، دو کتاب مرا زیرو زِبَر کرد؛ یکی «موضوع مرگ و زندگی» (A Matter of Death and Life) اثر اِروین یالوم و مریلین یالوم بود و دیگری «روح اسپینوزا» (The spirit of Spinoza) اثر نیل گراسمن. اولی را با ترجمه سپیده حبیب خواندم و دومی را بر اساس ترجمۀ مصطفی ملکیان که تنها ترجمه موجود از این کتاب است، از نظر گذراندم.
«موضوع مرگ و زندگی» حکایت چند ماه دست‌وپنچه نرم کردن خانم مریلین یالوم، همسر اِروین یالومِ صاحب‌نام، با یک سرطان پیشرفته و مهلک است که سرانجام به مرگ او می‌انجامد. کتاب به‌عیان سرشت سوزناک زندگی ما آدم‌ها را به رخ می‌کشد. در حین مطالعه این کتاب از اینکه می‌دیدم چگونه یک زندگی غنی و پربار، بدون باور به زندگی پس از مرگ، می‌تواند ترس از مرگ را بزداید، درشگفت بودم. در کتاب می‌بینی که مریلین حظ و بهرۀ بسنده‌اش را از زندگی برده و اکنون در آستانه مرگ، بی‌آنکه واهمه‌ای از آن داشته باشد یا دلنگران بودن یا نبودن حیات پس از مرگ باشد، شجاعانه واقعیت به‌ظاهر تلخ مرگ را می‌پذیرد. نشان به آن نشان که درنهایت تصمیم می‌گیرد در حضور همسر و فرزندانش داوطلبانه به زندگی خود خاتمه دهد. این فصل از کتاب برایم بسیار تکان‌دهنده و اندوهبار بود.
صداقت و صراحت اِروین یالوم هم در این کتاب، مثال‌زدنی است. او که خود سال‌ها به سوگ‌درمانی اشتغال داشته، به‌وضوح اعتراف می‌کند که پس از مرگ مریلین نمی‌تواند به وعظ و خطابه‌های خودش و تجویزهایی که به مراجعانش می‌کرده، عمل کند. ظاهراً آنجا هم «ملالت علما ز علم بی‌عمل است!». کتاب را درحالی به پایان بردم که حس عمیقی از «اندوه»، «حسرت» و «حیرت» را به‌نحو توأمان در خود می‌یافتم.
چنانکه گفتم، کتاب دوم «روح اسپینوزا(شفای جان)» اثر نیل گراسمن بود که با ترجمه بسیار پالوده و پاکیزه مصطفی ملکیان منتشر شده است. من که خود پیشتر تا حدی با آراء وجودشناسانه و معرفت‌شناسانه اسپینوزا، این فیلسوف عقلگرای سده هفدهم آشنا شده بودم و مطالبی درباره آن‌ها نوشته بودم، این‌بار می‌دیدم که آن باورهای وجودشناسانه و معرفت‌شناسانه چگونه دستورالعملی جامع برای زندگی مطلوب فراهم می‌آورد و به تدوین یک نظام روان‌درمان‌گری معنوی می‌انجامد.
نویسنده پس از توضیح بنیان‌های فلسفه اسپینوزا در ربط و نسبت میان خدا و جهان، به بحث از ماهیت انسان از منظر او می‌پردازد تا از این طریق، نظریه ویژه اسپینوزا درباره احساسات انسان را شرح و بسط دهد و براساس آن، گونه‌ای از روان‌درمان‌گری را پیش نهد که در برابر بیماری‌های ذهنی و روانی، نقش پیش‌گیرانه و درمانی داشته باشد. چنانکه پیداست، ایده اصلی کتاب مبنی بر استخراج یک دستورالعمل جامع روان‌درمانی از یک منظومه فلسفیِ راسیونالیستی، ایده بسیار جذاب و شگفتی است. در کنار این ایده اصلی، کتاب پُر است از ایده‌های درخشان، سازوار و البته خلاف‌آمدِ عادتِ دیگر مانند اینکه انسان فاقد اراده آزاد به‌معنای متعارف است اما زندگی او معنی‌دار تواند بود. کتاب، تمرین‌های عملی هم دارد که نوبر است! خلاصه کردن این ایده‌ها و تمرین‌ها در چند سطر ناممکن است و ارتباط دقیق و ریاضی‌‌واری که میان آن‌ها وجود دارد را خدشه‌دار می‌کند، اما اینقدر هست که به گمانم این کتاب فارغ از رسم‌الخط نامتعارف و آزاردهنده‌اش، یکی از دقیق‌ترین و بهترین آثار به زبان فارسی است که در آن از یک زیست معنوی و عقلانی دفاع شده است، بی‌آنکه از هیچ اسطوره و افسونِ رماننده‌ای مدد گرفته ‌شده باشد.
یکی دیگر از وجوه جالب کتاب برای من، آشنایی نویسنده با مطالعات مربوط به تجربه‌های نزدیک به مرگ و ارجاع چندباره به برخی یافته‌های پژوهشیِ این حوزه بود. پس از مطالعه بخشی از کتاب، به‌ناگاه به یاد آوردم که خود پیشتر در کتاب «مرگ‌آشنایی» چندین بار به یکی از مقالات گراسمن ارجاع داده بودم و البته نام او را فراموش کرده بودم یا شاید تصور کردم که صرفاً یک تشابه اسمی است. اگر از من بپرسید، خواهم گفت که «روح اسپینوزا» از آن دست کتاب‌هایی است که دوستداران خِرَد و فرزانگی قطعاً باید آن را پیش ‌از مرگ بخوانند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *